بعد از مدت ها دوباره ب آن کافه همیشگی سر زدم
بعد از مدت ها دوباره ب آن کافه همیشگی سر زدم
روی صندلی نشستم چشم هایم را بستم و سیگارم را گوشه لبم گذاشتم.....آن روز ها عشق دخترکی معصوم با موهای خرمایی مواجش مرا ب این کافه میکشید
دخترکی ک کسی نمیدانست چرا ب این کافه می اید ،بدون کلام می امد مینشست قهوه تلخش را میخورد و باز هم مینشست و ساعت ها خیره ب پنجره میماند.....
شوق دیدنش هر شب ساعت ۸مرا ب اینجا میکشید٬ مدتها گذشت من هرروز برای دیدن او ب این کافه می امدم قلم و کاغذ می اوردم وشروع ب نوشتن شعر میکردم هر شب ساعت ۸عاشقش میشدم بی انکه او بفهمد....
اما بالاخره فهمیدم دخترک هم مانند من ب اینجا می امد «چون» عاشق بود
عاشق مردی ک هر روز جلویش قهوه تلخ میگذاشت
روی صندلی نشستم چشم هایم را بستم و سیگارم را گوشه لبم گذاشتم.....آن روز ها عشق دخترکی معصوم با موهای خرمایی مواجش مرا ب این کافه میکشید
دخترکی ک کسی نمیدانست چرا ب این کافه می اید ،بدون کلام می امد مینشست قهوه تلخش را میخورد و باز هم مینشست و ساعت ها خیره ب پنجره میماند.....
شوق دیدنش هر شب ساعت ۸مرا ب اینجا میکشید٬ مدتها گذشت من هرروز برای دیدن او ب این کافه می امدم قلم و کاغذ می اوردم وشروع ب نوشتن شعر میکردم هر شب ساعت ۸عاشقش میشدم بی انکه او بفهمد....
اما بالاخره فهمیدم دخترک هم مانند من ب اینجا می امد «چون» عاشق بود
عاشق مردی ک هر روز جلویش قهوه تلخ میگذاشت
- ۱.۸k
- ۱۸ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط