🩸سلطنت بی پایان پارت 29🩸
🩸سلطنت بی پایان پارت 29🩸
زندهت میزارم ت پاتو به خط قرمزم زدی وقتی خواهرمو ازت جدا کردم میفهمی نباید به خواهر سهون
نزدیک میشودی تهیونگ اعصبانی شد بهش پیام داد فکر کردی جیسونگ تو رو انتخاب میکنه جیسونگ همه جیو درباره میدونه و ازت نفرت داره خط قرمز تو مگه ناجی نبود چطور اونو کشتوندی فکر کردی میزارم که بلای سرم همسر من بیاری کور خوندی خط قرمزم جیسونگ و بهت نشون میدم که چطور از خط قرمزم مراقبت میکنم سهون 📝تهیونگ گفت بیب خوشحالی گفتم البته چرا نباشم تهیونگ گفت عروسیمونو کی بگیریم گفتم هر وقت که تو بگی عشقیم 😘♥
️تهیونگ گفت پس دو هفته دیگه خوبه گفتم باشه بعد رفتیم سمت خونه بعد ۱ ساعت رسیدم خونه پیاده شودیم جیمین آمد گفت به به عروس دوماد جذابم وسایلتونو خریدین تهیونگ گفت آره خیلی سخت گیر بودجیسونگ گفتم بایدم سختگیر باشم ★تهیونگ گفت بله دیگه جیمین گفت منو جینا میریم برای عروسیتون لباس بخریم تهیونگ گفت باشه بعد وسایلو خدمتکارا آوردن اتاق تهیونگ گفت مثل اینکه سه روز بدون هیچ خوابی کار کردم گفتم فقط رفتیم لباس عروس بخریم این کجاش سخت بود آخه تهیونگ گفت نه چون تو آنقدر گفتی کتو دربیار بده خیلی روشنه آدم خسته میشه گفتم پس اونجوری باشه من از تو سخت تر کردم
اون لباس های سنگینو میپوشیدم در میووردم آخر یکیشون که از همه شون بزرگ تر پفدار تر بود رو پسندیدی تهیونگ گفت باشه باشه اصلا هیچی نگفتم خدمتکارا آمدن و وسایلو گذاشتن رو تخت رفتن به تهیونگ گفتم می خوام به عروسیمون نونهیا هم باشه
تهیونگ گفت باشه اگه دوست داری باشه گفتم می خوام فردا برم بیارمش میشه برم تهیونگ گفت آره میتونی بری ولی تنها نه با یونگی میری ♡رفتم بغلش کردم گفتم تو بهترین همسر دنیای تهیونگ گفت میدونم
توهم بهترین زن دنیای بعد تهیونگ گفت من برم پیش جین کارش دارم گفتم باشه برو رفتم گوشیمو برداشتم به نونهیا زنگ زدم بعد چندتا بوق زدن برداشت گفت یله بفرماید گفتم الان دیگه منو نمیشناسی نونهیا گفت توی جیسونگ وای خیلی دلم برات تنگ شده بود آخه چرا منو از خودت دور کردی میدونی چقدر نگرانت بودم فکر میکردم تهیونگ اذیتت کرده گفتم نه تهیونگ اصلا بهم دست درازی هم نکرد می خوام فردا بیام دنبالت برای عروسم نونهیا گفت واقعا می خوای باهاش
ازدواج کنی گفتم از اون چیزی که فکر میکنی بهتر کلأ باهام مهربونه و خط قرمزشم نونهیا گفت اگه تو اونو دوست داری من با عروسیتون موافقم خب ساعت چند میای گفتم فردا میام بعد بریم لباس برات بخریم نونهیا گفت با تهیونگ میای گفتم نه با یونگی میام نونهیا گفت باشه خیلی دلم برات تنگ شده من گفتم من بیشتر ♣︎تهیونگ منو صدا زد گفت آماده شو بریم بيرون گفتم باشه بعد به نونهیا گفتم من دیگه برم تهیونگ صدام کرد نونهیا گفت باشه پس فردا میبینمت گفتم باشه خداحافظ ][رفتم پایین تهیونگ گفت آماده شودی گفتم کجا میریم تهیونگ گفت بریم می
برای اینکه پارت 30رو بذارم یه شرط دارم لایک کامنت بزارید ممنون میشم تو چالش پیام ناشناس شرکت کنید تا پارت30زو بذارم اگه لایک کامنت و پیام ناشناس هاتون زیاد باشه تا پارت 32میزارم بیب
لایک 25
کامنت 20
میسی
زندهت میزارم ت پاتو به خط قرمزم زدی وقتی خواهرمو ازت جدا کردم میفهمی نباید به خواهر سهون
نزدیک میشودی تهیونگ اعصبانی شد بهش پیام داد فکر کردی جیسونگ تو رو انتخاب میکنه جیسونگ همه جیو درباره میدونه و ازت نفرت داره خط قرمز تو مگه ناجی نبود چطور اونو کشتوندی فکر کردی میزارم که بلای سرم همسر من بیاری کور خوندی خط قرمزم جیسونگ و بهت نشون میدم که چطور از خط قرمزم مراقبت میکنم سهون 📝تهیونگ گفت بیب خوشحالی گفتم البته چرا نباشم تهیونگ گفت عروسیمونو کی بگیریم گفتم هر وقت که تو بگی عشقیم 😘♥
️تهیونگ گفت پس دو هفته دیگه خوبه گفتم باشه بعد رفتیم سمت خونه بعد ۱ ساعت رسیدم خونه پیاده شودیم جیمین آمد گفت به به عروس دوماد جذابم وسایلتونو خریدین تهیونگ گفت آره خیلی سخت گیر بودجیسونگ گفتم بایدم سختگیر باشم ★تهیونگ گفت بله دیگه جیمین گفت منو جینا میریم برای عروسیتون لباس بخریم تهیونگ گفت باشه بعد وسایلو خدمتکارا آوردن اتاق تهیونگ گفت مثل اینکه سه روز بدون هیچ خوابی کار کردم گفتم فقط رفتیم لباس عروس بخریم این کجاش سخت بود آخه تهیونگ گفت نه چون تو آنقدر گفتی کتو دربیار بده خیلی روشنه آدم خسته میشه گفتم پس اونجوری باشه من از تو سخت تر کردم
اون لباس های سنگینو میپوشیدم در میووردم آخر یکیشون که از همه شون بزرگ تر پفدار تر بود رو پسندیدی تهیونگ گفت باشه باشه اصلا هیچی نگفتم خدمتکارا آمدن و وسایلو گذاشتن رو تخت رفتن به تهیونگ گفتم می خوام به عروسیمون نونهیا هم باشه
تهیونگ گفت باشه اگه دوست داری باشه گفتم می خوام فردا برم بیارمش میشه برم تهیونگ گفت آره میتونی بری ولی تنها نه با یونگی میری ♡رفتم بغلش کردم گفتم تو بهترین همسر دنیای تهیونگ گفت میدونم
توهم بهترین زن دنیای بعد تهیونگ گفت من برم پیش جین کارش دارم گفتم باشه برو رفتم گوشیمو برداشتم به نونهیا زنگ زدم بعد چندتا بوق زدن برداشت گفت یله بفرماید گفتم الان دیگه منو نمیشناسی نونهیا گفت توی جیسونگ وای خیلی دلم برات تنگ شده بود آخه چرا منو از خودت دور کردی میدونی چقدر نگرانت بودم فکر میکردم تهیونگ اذیتت کرده گفتم نه تهیونگ اصلا بهم دست درازی هم نکرد می خوام فردا بیام دنبالت برای عروسم نونهیا گفت واقعا می خوای باهاش
ازدواج کنی گفتم از اون چیزی که فکر میکنی بهتر کلأ باهام مهربونه و خط قرمزشم نونهیا گفت اگه تو اونو دوست داری من با عروسیتون موافقم خب ساعت چند میای گفتم فردا میام بعد بریم لباس برات بخریم نونهیا گفت با تهیونگ میای گفتم نه با یونگی میام نونهیا گفت باشه خیلی دلم برات تنگ شده من گفتم من بیشتر ♣︎تهیونگ منو صدا زد گفت آماده شو بریم بيرون گفتم باشه بعد به نونهیا گفتم من دیگه برم تهیونگ صدام کرد نونهیا گفت باشه پس فردا میبینمت گفتم باشه خداحافظ ][رفتم پایین تهیونگ گفت آماده شودی گفتم کجا میریم تهیونگ گفت بریم می
برای اینکه پارت 30رو بذارم یه شرط دارم لایک کامنت بزارید ممنون میشم تو چالش پیام ناشناس شرکت کنید تا پارت30زو بذارم اگه لایک کامنت و پیام ناشناس هاتون زیاد باشه تا پارت 32میزارم بیب
لایک 25
کامنت 20
میسی
۶.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.