ادامه پارت ۳
چند جوان در عمارت نفرین شده
خانم مدریر بهم اشاره کرد که برم بشینم تناه صندلی خالی کنار همون پسر بود و نگران بودم و از طرفی هم خوشحال بودم چون داخل کلاسی بودم که بیشتر دوستام کای و مینی هم اونجا بودن که یک دفعه پسره به حرف اومد
& سلام
★ سلام
ویو یونجون چند دقیقه قبل
بعد از رفتن اون دختره رفتم مدرسه که کوک ، کای و ته اومدن سمتم
℅ امروز قراره با همون دختره که میگفتیم اشنا شی
& اوک وایسا با همون خواهرت
℅ اره
÷ یونجون وه حسی داری که قراره با خواهر دوست پسرت و دوست دختر خواهرت اشنا شی
- راست میگه
& حس عجیبی هست ولی به هر حال
بعد از حرف چشمم به ماشین قرمز اشنایی اوفتاد ولی اون رو کجا دیدم وایسا شبیه ماشین همون دختره بود ولی شاید شبیهش بود نمیدونم از کی تو فکر بودم که صدای کوک من و از فکر دراورد
- اوی یارو کجایی دو ساعت
& ببخشید هواسم نبود
& وای الان کلاس دیر میشه بریم
- ÷ ℅ بریم
ویو الان یونجون
بعد از صحبت ها داخل حیاط اون ماشین رو دیدم و بعد همون دختر کنارم نشسته بود قلبم تند تند میزد و انگار نمیتونستم نفس بکشم
پارت بعد اخر شب
😘😘😘😘
لایک
فالو
کامنت
ترو خدا 🥺
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.