دلنوشته ای از من
*دلنوشته ای از من*
دیگه نشستن روی لبه ی پشت بوم کافیه!
جایی که باهم مینشستیم و ستاره هارو دونه به دونه شمردیم و به زیبایی هم دیگه مثال می زدیم خالیه!
دیگه کسی نیست که اونجا بشینه و با عشق اینکارو انجام بده
الان فقط یک کسی هست که آرزوش اینه که خودشو دوباره بتونه پیش دخترکش حس کنه
دوباره بتونه رایحه ی عطر تن دخترشو حس کنه و با اطمینان و آرامش چشماشو روی هم بزاره
اما وقتی تقدیر وارد زندگی شده همین میشه و الان هم
هیچکس مثل قبل نیست که به خاطر نجات عشقش و خودشو با عشقش پرت کنه از ساختمون پایین
اون دو نفر...اون دو نفر فقط دو عاشقی بودن که یکی از اون ها با عشق منتظر عشقش میمونه و تا جون داره به پاش می ایسته و اون یکی هم...اون یکی هم...نمیدونم چه حسی داره اما میدونم که هیچوقت از عشقش انتظار اون کلمه هارو نداشته و عشقش هم حقیقتش واقعا از کارایی که کرده پشیمون شده
.
احمق عاشق:
ساعت ۲:۱۸ دقیقه ی شب
دوباره داشت انگشتاشو به رقص در می اورد و متن های طولانی با عشق برای عشقش می فرستاد
اما در پاسخش سین بی جواب بود
و در نهایت کلمه ی سردی که تر میزد به کله زندگیش...
.
عاشق احمق:
اونقدری براش مهم نبود که طرف مقابلش چی براش مینویسه
البته خب حقم داشت واسه چی باید برای اون ابله وقت خودشو هدر بده؟
اما نمیدونست اگه فردا بیدار بشه دیگه احمق عاشقی وجود نداره
دیگه نشستن روی لبه ی پشت بوم کافیه!
جایی که باهم مینشستیم و ستاره هارو دونه به دونه شمردیم و به زیبایی هم دیگه مثال می زدیم خالیه!
دیگه کسی نیست که اونجا بشینه و با عشق اینکارو انجام بده
الان فقط یک کسی هست که آرزوش اینه که خودشو دوباره بتونه پیش دخترکش حس کنه
دوباره بتونه رایحه ی عطر تن دخترشو حس کنه و با اطمینان و آرامش چشماشو روی هم بزاره
اما وقتی تقدیر وارد زندگی شده همین میشه و الان هم
هیچکس مثل قبل نیست که به خاطر نجات عشقش و خودشو با عشقش پرت کنه از ساختمون پایین
اون دو نفر...اون دو نفر فقط دو عاشقی بودن که یکی از اون ها با عشق منتظر عشقش میمونه و تا جون داره به پاش می ایسته و اون یکی هم...اون یکی هم...نمیدونم چه حسی داره اما میدونم که هیچوقت از عشقش انتظار اون کلمه هارو نداشته و عشقش هم حقیقتش واقعا از کارایی که کرده پشیمون شده
.
احمق عاشق:
ساعت ۲:۱۸ دقیقه ی شب
دوباره داشت انگشتاشو به رقص در می اورد و متن های طولانی با عشق برای عشقش می فرستاد
اما در پاسخش سین بی جواب بود
و در نهایت کلمه ی سردی که تر میزد به کله زندگیش...
.
عاشق احمق:
اونقدری براش مهم نبود که طرف مقابلش چی براش مینویسه
البته خب حقم داشت واسه چی باید برای اون ابله وقت خودشو هدر بده؟
اما نمیدونست اگه فردا بیدار بشه دیگه احمق عاشقی وجود نداره
- ۵.۴k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط