در کودکی عاشق بادکنک بودم امکان نداشت که
در کودکی عاشق بادکنک بودم امکان نداشت که
با پدر و مادرم به سوپر مارکت بروم و
برای بادکنک پا زمین نکوبم! اولین بادکنکی، کـه
داشتم را همان روز اول، در دست هایم گرفتم و
محکم بغلش کردم، اما ترکید! «فهمیدم»
هماناول نباید خیلی "دوست داشتنم" را نشان
بدهم، نبـاید خیلی محکم بغلش کنم، طاقتش را
ندارد، میترکد!! بادکنکِ بعدی را بیش از
حد بزرگش کردم، ظرفیتش را نداشت، و ترکید!
فهمیدم نباید چیزیرا که "دوست دارم" بیش از
حد بزرگش کنم. بادکنکِ بعدیرا که خریدم
حواسم بود نه دوست داشتنم را زیاد نشاندهم
نه بیش از حد بزرگش کنم ولی آن هم برای من
نماند! بردمش پیش دوستانم و در یک
چشم به هم زدن صاحبش شدند! بادکنک بعدی
را خیلی اتفاقی "از دست دادم" وسـطِ روزهای
خوبمان وقتی همهچیز خوب پیش میرفت
افتاد روی بخاری و تمام...! رفتم سوپر مارکتِ
محله و یک بادکنک دیگر خریدم همانجا به آن
نگاه کردم، گفتم تو آخرین بادکنک هستی
کهدوستت دارم رفتم خانه آنرا در کمد گذاشتم
نه بغلش کردم، نه زیاد بزرگش کردم نه بهکسی
نشانش دادم، اینطور دیگر هیچ خطری
تهدیدش نمیکرد! یک دوست داشتنه یواشکی!
یک دوست داشتنـــه "از راهِ دور" و یک دوست
بدون روزهای خوب، هرچند وقت یکبار
میرفتم سراغشتا مطمئن شوم که هنوز هست
یک روز وقتی رفتم سراغش دیدم که: خیلی پیر
شده، خیلی کوچک شده همانجا بود که
فهمیدم دوست داشتن را باید یاد گرفت فهمیدم
به دست آوردن «کسیکه دوستش داری» تازه
اولِ ماجراست، دوست داشتن نگهداری
میخواهد من بادکنکهای زیادی را داشتم اما
دوست داشتن را هیچوقت یاد نگرفتم
با پدر و مادرم به سوپر مارکت بروم و
برای بادکنک پا زمین نکوبم! اولین بادکنکی، کـه
داشتم را همان روز اول، در دست هایم گرفتم و
محکم بغلش کردم، اما ترکید! «فهمیدم»
هماناول نباید خیلی "دوست داشتنم" را نشان
بدهم، نبـاید خیلی محکم بغلش کنم، طاقتش را
ندارد، میترکد!! بادکنکِ بعدی را بیش از
حد بزرگش کردم، ظرفیتش را نداشت، و ترکید!
فهمیدم نباید چیزیرا که "دوست دارم" بیش از
حد بزرگش کنم. بادکنکِ بعدیرا که خریدم
حواسم بود نه دوست داشتنم را زیاد نشاندهم
نه بیش از حد بزرگش کنم ولی آن هم برای من
نماند! بردمش پیش دوستانم و در یک
چشم به هم زدن صاحبش شدند! بادکنک بعدی
را خیلی اتفاقی "از دست دادم" وسـطِ روزهای
خوبمان وقتی همهچیز خوب پیش میرفت
افتاد روی بخاری و تمام...! رفتم سوپر مارکتِ
محله و یک بادکنک دیگر خریدم همانجا به آن
نگاه کردم، گفتم تو آخرین بادکنک هستی
کهدوستت دارم رفتم خانه آنرا در کمد گذاشتم
نه بغلش کردم، نه زیاد بزرگش کردم نه بهکسی
نشانش دادم، اینطور دیگر هیچ خطری
تهدیدش نمیکرد! یک دوست داشتنه یواشکی!
یک دوست داشتنـــه "از راهِ دور" و یک دوست
بدون روزهای خوب، هرچند وقت یکبار
میرفتم سراغشتا مطمئن شوم که هنوز هست
یک روز وقتی رفتم سراغش دیدم که: خیلی پیر
شده، خیلی کوچک شده همانجا بود که
فهمیدم دوست داشتن را باید یاد گرفت فهمیدم
به دست آوردن «کسیکه دوستش داری» تازه
اولِ ماجراست، دوست داشتن نگهداری
میخواهد من بادکنکهای زیادی را داشتم اما
دوست داشتن را هیچوقت یاد نگرفتم
۳.۸k
۲۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.