رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده

رفت آن سوار، کولی! با خود تو را نبرده!
شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده

کولی کنار آتش، رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟

رفت آن که پیش پایش، دریا ستاره کردی
دستان مهربانش یک قطره ناسترده

می رفت و گرد راهش، از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد، پیچیده تاب خورده

سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار و با خود یک تار مو نبرده! #سیمین_بهبهانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔸 🔹 🔸 ❤ 🌱 ❤ 🌱 ❤ 🌱 ❤ 🌱 ❤ 🌱 ❤ 🌱 ❤ 🌱 ❤ 🌱 ❤ 🌱
دیدگاه ها (۱)

حتی اگر خیال منی، دوست دارمتای آن که دوست دارمت اما ندارمت.....

گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم.منت عشق از نگاه پر شرابت می...

عاشقی از بیکسی بی همنوائی بهتر است اینکه با روح کسی دردآشنائ...

واژه واژه این غزل را غرق مهرت میکنمدین و دنیای منی قصد سجودت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط