.
.
.
شهید مجتبی بابایی زاده
.
کسانی که با مجتبی برخورد داشتن باید خاطرشون باشه که این شهید عزیز اول برخورد و موقع خداحافظی یک تکیه کلام جالب داشت. "خیلی مخلصیم" "مخلصیم به خدا"
حالا تصور کنید با خوشرویی که داشت و با یک لبخند این حرف رو می زد...
.
.
.
. قسمتی از وصیت نامه:
.
ملت عزیز ولایت و شهداء را فراموش نکنید که فراموشی این ثروتها برای شما اسارت و ذلت می آورد. ولایت گوهری است که با داشتن آن تمام گوهرها را در پیش خود دارید و خودتان خوب می شناسید، که در ادعا خدا و پیامبر دارند ولی در ذلت هستند می دانید چرا؟
چون ولایت ندارند واقعا که مکمل بعثت جهاد بود و مکمل جهاد غدیر بود و اگر غدیر نبود بعثت هم نمی ماند. ای ملت آزاده به گوشه کنار خود نگاهی بیندازید ببینید چه خبر است. از آمریکا گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقا جایگاه خود را ببنید که هر چه دارید از این انقلاب است. اهداف انقلاب را فراموش نکنید. ولایت را تنها نگذارید که اگر نبود مبارزه شهدا با هوای نفس آزادی بدست نمی آمد.
.
.
مناجات آقا مجتبی تو وصیت نامه:
خدایا دعا میکنم که مرگ من فایده ای برای خلق خودت و دین خودت داشته باشد؛ که خود آن را شهادت نامیده ای و شهادت من ، رو به دشمن و قاتلان من از شقی ترین و ظالم ترین دشمنان تو باشد!
.
.
مجتبی با چفیه صورتش رو بسته بود و خودشو تو تاریکی شب لای ستون جا داده بود تا فرمانده نبیندش آخه قرار نبود مجتبی با بچه ها بره جلو باید میموند واسه کاری دیگه ولی دلش چیز دیگه ای میگفت...
ساعت دو بامداد بود که دیگه فرمانده هم متوجه حضور مجتبی شده ولی کاری نمی تونست بکنه .
مجتبی رو توجیه ی میکنه ... نیروهای پژاک سنگر، کمین و کانال و تونل زیادی زده بودند فکرشم نمی کردند که کسی جرات نزدیک شدن پیدا کنه! بچه ها به کمتر از دو متری شون میرسن ....جنازه های پژاکی ها نظر بچه ها رو جلب میکنه دیگه همه آماده درگیری هستن ...
چند نفری پیش قراول هستن از جمله مجتبی همه جا تاریک بود که ناگهان یکی از اونا بچه ها رو میبنده با تیراندازی اون چند نفر اول زمین گیر میشن که ناگهان یک انفجار شدید رخ میده احتمالا از قبل تله ای کار گذاشته بودن ....
در گیری به اوجش میرسه.صدای بچه ها یی رو که پیش قراول بودن رو پشت بی سیم دیگه نداشتیم یکی از بچه ها میگه صدای فلانی رو شنیدم که پشت بی سیم گفت : سفر کربلا، یاحسین، استراحت(دلاور کربلا رسیدی ما رو هم دعا کن)
یکی دیگه از بچه ها خودشو به مجتبی می رسونه می خواد که پانسمانش کنه تو اون شلوغی درگیری، کلی باند میزاره رو سینه مجتبی تا جلو خونریزی رو بگیره
ولی زخمش عمیق بود یک لحظه احساس کرد که دستش تو شکاف رو سینه مجتبی جا شد...
سرش و نزدیک مجتبی میکنه دیگه می دونه مجتبی می خواد پر بکشه اشک تو چشماش جمع میشه که کاری نمی تونه بکنه ... متوجه زمزمه ای از مجتبی میشه..
مجتبی دوبار این کلمه زیبا رو بیان میکنه و عازم بهشت میشه ...یا علی بن ابیطالب،یا علی بن ابی طالب...
و خداحافظ دنیا، وعده ما بهشت
راوی یکی از همرزمان شهید
#صابرین #تکاور #سپاه #پژاک #شهدا #شهید #وصیت #دشمن #ظالم
.
شهید مجتبی بابایی زاده
.
کسانی که با مجتبی برخورد داشتن باید خاطرشون باشه که این شهید عزیز اول برخورد و موقع خداحافظی یک تکیه کلام جالب داشت. "خیلی مخلصیم" "مخلصیم به خدا"
حالا تصور کنید با خوشرویی که داشت و با یک لبخند این حرف رو می زد...
.
.
.
. قسمتی از وصیت نامه:
.
ملت عزیز ولایت و شهداء را فراموش نکنید که فراموشی این ثروتها برای شما اسارت و ذلت می آورد. ولایت گوهری است که با داشتن آن تمام گوهرها را در پیش خود دارید و خودتان خوب می شناسید، که در ادعا خدا و پیامبر دارند ولی در ذلت هستند می دانید چرا؟
چون ولایت ندارند واقعا که مکمل بعثت جهاد بود و مکمل جهاد غدیر بود و اگر غدیر نبود بعثت هم نمی ماند. ای ملت آزاده به گوشه کنار خود نگاهی بیندازید ببینید چه خبر است. از آمریکا گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقا جایگاه خود را ببنید که هر چه دارید از این انقلاب است. اهداف انقلاب را فراموش نکنید. ولایت را تنها نگذارید که اگر نبود مبارزه شهدا با هوای نفس آزادی بدست نمی آمد.
.
.
مناجات آقا مجتبی تو وصیت نامه:
خدایا دعا میکنم که مرگ من فایده ای برای خلق خودت و دین خودت داشته باشد؛ که خود آن را شهادت نامیده ای و شهادت من ، رو به دشمن و قاتلان من از شقی ترین و ظالم ترین دشمنان تو باشد!
.
.
مجتبی با چفیه صورتش رو بسته بود و خودشو تو تاریکی شب لای ستون جا داده بود تا فرمانده نبیندش آخه قرار نبود مجتبی با بچه ها بره جلو باید میموند واسه کاری دیگه ولی دلش چیز دیگه ای میگفت...
ساعت دو بامداد بود که دیگه فرمانده هم متوجه حضور مجتبی شده ولی کاری نمی تونست بکنه .
مجتبی رو توجیه ی میکنه ... نیروهای پژاک سنگر، کمین و کانال و تونل زیادی زده بودند فکرشم نمی کردند که کسی جرات نزدیک شدن پیدا کنه! بچه ها به کمتر از دو متری شون میرسن ....جنازه های پژاکی ها نظر بچه ها رو جلب میکنه دیگه همه آماده درگیری هستن ...
چند نفری پیش قراول هستن از جمله مجتبی همه جا تاریک بود که ناگهان یکی از اونا بچه ها رو میبنده با تیراندازی اون چند نفر اول زمین گیر میشن که ناگهان یک انفجار شدید رخ میده احتمالا از قبل تله ای کار گذاشته بودن ....
در گیری به اوجش میرسه.صدای بچه ها یی رو که پیش قراول بودن رو پشت بی سیم دیگه نداشتیم یکی از بچه ها میگه صدای فلانی رو شنیدم که پشت بی سیم گفت : سفر کربلا، یاحسین، استراحت(دلاور کربلا رسیدی ما رو هم دعا کن)
یکی دیگه از بچه ها خودشو به مجتبی می رسونه می خواد که پانسمانش کنه تو اون شلوغی درگیری، کلی باند میزاره رو سینه مجتبی تا جلو خونریزی رو بگیره
ولی زخمش عمیق بود یک لحظه احساس کرد که دستش تو شکاف رو سینه مجتبی جا شد...
سرش و نزدیک مجتبی میکنه دیگه می دونه مجتبی می خواد پر بکشه اشک تو چشماش جمع میشه که کاری نمی تونه بکنه ... متوجه زمزمه ای از مجتبی میشه..
مجتبی دوبار این کلمه زیبا رو بیان میکنه و عازم بهشت میشه ...یا علی بن ابیطالب،یا علی بن ابی طالب...
و خداحافظ دنیا، وعده ما بهشت
راوی یکی از همرزمان شهید
#صابرین #تکاور #سپاه #پژاک #شهدا #شهید #وصیت #دشمن #ظالم
۴.۱k
۱۳ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.