یک شاهدخت و چهار خواننده
یک شاهدخت و چهار خواننده
📌 پارت بیست و پنجم 📌
( کریس )
هانا داشت از پله ها میآمد پایین چندتا پله ی آخر بود که داشت می افتاد که گرفتمش این چند روز خیلی اذیت شده بود اون پسره بی لیاقت دختر به این معصومی رو کجا ول کرده بود
بردمش توی اتاقش و روی تخت گزاشتمش و اومدم بیرون
سوهو : هانا کو ؟
_ زنگ بزن به دکتر کیم بگو بیاد اینجا
سوهو : چرا
_ هانا دوباره حالش بد شده
سوهو : الان چند باره که داره از هوش میره براش اتفاقی نیفته
بعد شماره رو گرفت و رفت بیرون از اتاق
_ کیونگ سو کای پیدا نشود
دی او : نه 😔
چان : هیونگ کریس توی یه شماره ی دیگه از کای داری شاید اون رو فعال کرده
_ اوه راس ...
سوهو : دکتر از این طرف
_ چه سریع رسیدین
دکتر : آخه داشتم میآمدم این جا دم در بودم که سوهو زنگ زد هانا کجاست ؟
_ توی اتاقش
رفتیم توی اتاق هانا ؛ هانا عرق کرده بود خیلی حالش بد بود دکتر خیلی ترسناک به هانا نگاه می کرد انگار قرار بود بمیره دکتر همون رو بیرون کرد و درو بست
گوشیم رو برداشتم و به همون شماره ای که چان گفته بود پیام دادم
( پیام )
حال هانا خیلی بده ممکنه بمیره هر جا هستی خودت رو برسون .
دکتر از اتاق بیرون آمد
دکتر : حالش خیلی بده باید بیشتر حواستون باشه من باید برم ما اگه توی خواب شروع کرد به حرف زدن شما نگران نشید چون در این حالت طبیعیه
_ خیلی ممنون
سوهو دکتر رو راهنمایی کرد من هم رفتم توی اتاق دستمال رو برداشتم و عرق هاشو پاک می کردم
( کای )
بعداز دیدن اون با تائو از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم آمدم به روستای مادر بزرگم توی چمن زار نشسته بودم که برام یه پیام آمد فکر کردم مامان بزرگم که گفته داره شب میشه برگردم خونه با بی حوصلگی پیام رو باز کردم کریس بود
_ چی هانا حالش بده
دویدم سمت ماشین نمیدونم چه جوری رانندگی می کردم با تمام سرعت خودم رو رسوندم
نگهبان تا من رو دید درو باز کرد رفتم داخل ماشین رو ی جا پارک کردم دویدم تو ساختمون
همه با دیدن من بلند شدن خیلی عصبی بودن
_ هانا کجاست ؟
بکهیون : چی نگران هانا شدی توی این یک هفته کجا بودی ( با داد )
_ م .. ن .... من .. من
کریس : ولش کنید بیاد بالا
سریع رفتم بالا
کریس اگه الان کاری باهات ندارم بخاطر هانا ست
از اون موقع که بی هوش شده فقط تو رو صدا میزنه
_ ممنون
بعد رفتن توی اتاق
هانا : کای (توی خواب)
_ جانم
دستمال رو برداشتم و روی پیشونیش گزاشتم
هر کاری کردم تب بدنش پایین نیامد آروم بلندش کردم و لباسش رو در آوردم بعد لباس خودم رو در آوردم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم جوری که پوستش به پوست بدنم برخورد کرد خیلی بدنش داغ بود و من خیلی سرد
همون جوری خوابم برد
خب لایک و کامنت یادتون نره 😘
📌 پارت بیست و پنجم 📌
( کریس )
هانا داشت از پله ها میآمد پایین چندتا پله ی آخر بود که داشت می افتاد که گرفتمش این چند روز خیلی اذیت شده بود اون پسره بی لیاقت دختر به این معصومی رو کجا ول کرده بود
بردمش توی اتاقش و روی تخت گزاشتمش و اومدم بیرون
سوهو : هانا کو ؟
_ زنگ بزن به دکتر کیم بگو بیاد اینجا
سوهو : چرا
_ هانا دوباره حالش بد شده
سوهو : الان چند باره که داره از هوش میره براش اتفاقی نیفته
بعد شماره رو گرفت و رفت بیرون از اتاق
_ کیونگ سو کای پیدا نشود
دی او : نه 😔
چان : هیونگ کریس توی یه شماره ی دیگه از کای داری شاید اون رو فعال کرده
_ اوه راس ...
سوهو : دکتر از این طرف
_ چه سریع رسیدین
دکتر : آخه داشتم میآمدم این جا دم در بودم که سوهو زنگ زد هانا کجاست ؟
_ توی اتاقش
رفتیم توی اتاق هانا ؛ هانا عرق کرده بود خیلی حالش بد بود دکتر خیلی ترسناک به هانا نگاه می کرد انگار قرار بود بمیره دکتر همون رو بیرون کرد و درو بست
گوشیم رو برداشتم و به همون شماره ای که چان گفته بود پیام دادم
( پیام )
حال هانا خیلی بده ممکنه بمیره هر جا هستی خودت رو برسون .
دکتر از اتاق بیرون آمد
دکتر : حالش خیلی بده باید بیشتر حواستون باشه من باید برم ما اگه توی خواب شروع کرد به حرف زدن شما نگران نشید چون در این حالت طبیعیه
_ خیلی ممنون
سوهو دکتر رو راهنمایی کرد من هم رفتم توی اتاق دستمال رو برداشتم و عرق هاشو پاک می کردم
( کای )
بعداز دیدن اون با تائو از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم آمدم به روستای مادر بزرگم توی چمن زار نشسته بودم که برام یه پیام آمد فکر کردم مامان بزرگم که گفته داره شب میشه برگردم خونه با بی حوصلگی پیام رو باز کردم کریس بود
_ چی هانا حالش بده
دویدم سمت ماشین نمیدونم چه جوری رانندگی می کردم با تمام سرعت خودم رو رسوندم
نگهبان تا من رو دید درو باز کرد رفتم داخل ماشین رو ی جا پارک کردم دویدم تو ساختمون
همه با دیدن من بلند شدن خیلی عصبی بودن
_ هانا کجاست ؟
بکهیون : چی نگران هانا شدی توی این یک هفته کجا بودی ( با داد )
_ م .. ن .... من .. من
کریس : ولش کنید بیاد بالا
سریع رفتم بالا
کریس اگه الان کاری باهات ندارم بخاطر هانا ست
از اون موقع که بی هوش شده فقط تو رو صدا میزنه
_ ممنون
بعد رفتن توی اتاق
هانا : کای (توی خواب)
_ جانم
دستمال رو برداشتم و روی پیشونیش گزاشتم
هر کاری کردم تب بدنش پایین نیامد آروم بلندش کردم و لباسش رو در آوردم بعد لباس خودم رو در آوردم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم جوری که پوستش به پوست بدنم برخورد کرد خیلی بدنش داغ بود و من خیلی سرد
همون جوری خوابم برد
خب لایک و کامنت یادتون نره 😘
۱۶.۱k
۰۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.