خواهی نشوی همرنگ ، رسوای جماعت شو
خواهی نشوی همرنگ ، رسوای جماعت شو
بنام خدایی که نور را آفرید.
الان جامعه طوری شده که اگر ما همرنگ جماعت نشویم به چیزهای زیادی متهم میشویم.درموارد مختلف اتهامات هم فرق میکند.
نمیدانم آن زمانی که، اشرف الدین قزوینی(نسیم شمال)،شعر خودش را می سرود به این چیزها فکر میکرد یا نه؟
فکر میکرد که روزی شعرش با اندکی تغییر،تفسیر جامعه ما می شود یا نه؟
فکر میکرد که این بیت روزی ضرب المثل معروفی میشود؟
ولی آیا ما مفهوم آنرا درست فهمیده ایم و بکار می بریم؟
«یک پند زمن بشنو ای روشنی دیده
بنویس به خط زر این پند پسندیده
آن را تو هزاران بار هرروز بخوان با خود
هستی اگر،ای دلبند،از مردم فهمیده
کار تو شود با آن،بس راحت و بس آسان
جز خیر کسی زین پند نشنیده ونادیده
گرروغن و نان خواهی،هم کاسه ملت شو
خواهی نشوی رسوا،همرنگ جماعت شو
با دزد چوبنشینی،هم مسلک دزدان شو
با جمع دغل بازان هم سیرت وهمسان شو
با مست بکن مستی،با پست بکن پستی
با جاهل و بی دانش تو جاهل و نادان شو
با اهل خوشی سرخوش،با اهل طرب خندان
با اهل غم وماتم نالنده وگریان شو
گرروغن و نان خواهی،هم کاسه ملت شو
خواهی نشوی رسوا،همرنگ جماعت شو».
شاید میخواهد بگوید که با هرکس به اندازه درک و فهمش برخورد کنیم!
یا می خواهد بگوید که از اهل زمانه نه عقب ونه جلو بیفتیم!(با تذکر این نکته که کار مورد نظر ازهر لحاظ درست باشد.)
الان ما جوانان یا کلی بگویم پدرو مادرانمان ازاینکه دیگران بخاطر اعمال و رفتار ما، حرف در نیاورند یا بی خیال همنشینی با آن افراد می شویم یا مثل خودشان می شویم خوب یا بد؟
حال صحبت روی دومسأله است، چراباید از دیگران به خاطر حرف هایشان دل بکنیم وچرا باید ما خودمان را عین آنان بکنیم؟
آیا ما نباید ظرفیتمان را دربرابر سخنان دیگران ، بهتر بگویم اعمال دیگران کمی بیشتر کنیم؟
بهتر نیست با اطمینان خاطر بیشتر به حرفهای دیگران گوش بدهیم و متعصبانه برخورد نکنیم ؛ یعنی به گفته بنگریم نه به گوینده؟
واین را برای خود هر روز تأکید کنیم که برای دیگران زندگی نمی کنیم.
ولی چرا باید عین آنان شویم؟
چرانباید آنان عین ما شوند؟
ما برای فرار از پاسخگویی کار خودرا اگرچه هم کار ما درست باشد، گاهی به خاطر حرف دیگران خود را عین آنان جلوه می دهیم. اولا این دوگانگی شخصیت را به وجود می آورد وثانیا اعتماد به نفس را از انسان میگیرد چون همیشه کار دیگران را درست تراز کار خود می داند . آیا این با فطرت ما یکسان است که به جز انبیاء و امامان و اولیاء الهی اعمال کس دیگری را سر لوحه کارمان قراردهیم؟
پس جدا از اینکه کار آنان درست است یانه ،نباید زیاد خود را مقید دیگران بکنیم.(بحث جدا از تقلید در فروع دین است)
چون یکی از معضلات جامعه امروزی ما از این مسأله ناشی می شود که کاردیگران را سرلوحه وسرمشق خود قرار داده ایم و این،چشم و هم چشمی است که برای جوانان وخانواده های ما مشکل به وجود آورده است.
کجاست ساده زیستی و غیرت حضرت علی(ع)؟
کجاست عفاف وحجاب حضرت زهرا(س)؟
کجاست مصلحت اندیشی حضرت حسن (ع)؟
کجاست مردانگی حضرت زینب(س)؟
کجاست عشق بازی حضرت حسین(ع)؟
کجاست وفاداری حضرت عباس (ع)؟
و همچنین کجاست های دیگری که ذهن هر انسانی را به خود مشغول می کندکه آیا این بزرگواران در این دنیا مگر زندگانی نمی کردند؟
آیا مگر جنس اینان از ما نبود پس چرا ما اینقدر سردر گمیم؟
چرا ما همرنگ این جماعت(امامان) نمی شویم ؟
وآیا چرا اصلا نمی توانیم که همرنگشان شویم؟
آیا گناهی مرتکب شده ایم که باید این همه سرگردان باشیم؟
چرا اینقدر بیراهه می رویم؟
تا چه زمانی می خواهیم خودمان را گول بزنیم؟
حال با استناد به یک آیه از قرآن مهجورمان که امروزها فقط به طلاکوبی و قرائت زیبا بسنده کرده ایم بحث را پیش می برم تا منظوری درست تر از این ضرب المثل را توضیح دهم!
آیه یک سوره حجرات(سوره آداب واخلاق):
«ای کسانی که ایمان آورده اید،برحکم خدا و پیامبر پیشی نگیریدو از خداوند پروا کنید.همانا خداوند شنوا و داناست».
از این آیه نتیجه ای که می توان گرفت این است که در این دنیای مادی که ما در آن زندگی می کنیم، خداوند انبیاء و امامانی را بعنوان آگاهان و متفکران جامعه قرار داده بودتا ما از آنان استفاده کنیم.با توجه به اینکه اینان از مردمان عادی از هر نظر در سطح بالاتری قرار دارشتند ،کارها و اعمالی که انجام می دادند ازروی حساب و کتاب بوده است و اگر هم کاری را انجام نداده اند قطع یقین به صلاح جامعه نبوده است. پس اگر پابه پای عالم ومتخصص زمان پیش رویم ضرری نمی بینیم. حال که در این زمان پیدا کردن فردی به عنوان عالم ،خودش جای بحثی فراوان دارد.
شاعر در این شعر بجای اینکه کلی گویی کند، نگاهی واقع گرایانه به جامعه کرده است و تک تک گروه ها را نام برده
بنام خدایی که نور را آفرید.
الان جامعه طوری شده که اگر ما همرنگ جماعت نشویم به چیزهای زیادی متهم میشویم.درموارد مختلف اتهامات هم فرق میکند.
نمیدانم آن زمانی که، اشرف الدین قزوینی(نسیم شمال)،شعر خودش را می سرود به این چیزها فکر میکرد یا نه؟
فکر میکرد که روزی شعرش با اندکی تغییر،تفسیر جامعه ما می شود یا نه؟
فکر میکرد که این بیت روزی ضرب المثل معروفی میشود؟
ولی آیا ما مفهوم آنرا درست فهمیده ایم و بکار می بریم؟
«یک پند زمن بشنو ای روشنی دیده
بنویس به خط زر این پند پسندیده
آن را تو هزاران بار هرروز بخوان با خود
هستی اگر،ای دلبند،از مردم فهمیده
کار تو شود با آن،بس راحت و بس آسان
جز خیر کسی زین پند نشنیده ونادیده
گرروغن و نان خواهی،هم کاسه ملت شو
خواهی نشوی رسوا،همرنگ جماعت شو
با دزد چوبنشینی،هم مسلک دزدان شو
با جمع دغل بازان هم سیرت وهمسان شو
با مست بکن مستی،با پست بکن پستی
با جاهل و بی دانش تو جاهل و نادان شو
با اهل خوشی سرخوش،با اهل طرب خندان
با اهل غم وماتم نالنده وگریان شو
گرروغن و نان خواهی،هم کاسه ملت شو
خواهی نشوی رسوا،همرنگ جماعت شو».
شاید میخواهد بگوید که با هرکس به اندازه درک و فهمش برخورد کنیم!
یا می خواهد بگوید که از اهل زمانه نه عقب ونه جلو بیفتیم!(با تذکر این نکته که کار مورد نظر ازهر لحاظ درست باشد.)
الان ما جوانان یا کلی بگویم پدرو مادرانمان ازاینکه دیگران بخاطر اعمال و رفتار ما، حرف در نیاورند یا بی خیال همنشینی با آن افراد می شویم یا مثل خودشان می شویم خوب یا بد؟
حال صحبت روی دومسأله است، چراباید از دیگران به خاطر حرف هایشان دل بکنیم وچرا باید ما خودمان را عین آنان بکنیم؟
آیا ما نباید ظرفیتمان را دربرابر سخنان دیگران ، بهتر بگویم اعمال دیگران کمی بیشتر کنیم؟
بهتر نیست با اطمینان خاطر بیشتر به حرفهای دیگران گوش بدهیم و متعصبانه برخورد نکنیم ؛ یعنی به گفته بنگریم نه به گوینده؟
واین را برای خود هر روز تأکید کنیم که برای دیگران زندگی نمی کنیم.
ولی چرا باید عین آنان شویم؟
چرانباید آنان عین ما شوند؟
ما برای فرار از پاسخگویی کار خودرا اگرچه هم کار ما درست باشد، گاهی به خاطر حرف دیگران خود را عین آنان جلوه می دهیم. اولا این دوگانگی شخصیت را به وجود می آورد وثانیا اعتماد به نفس را از انسان میگیرد چون همیشه کار دیگران را درست تراز کار خود می داند . آیا این با فطرت ما یکسان است که به جز انبیاء و امامان و اولیاء الهی اعمال کس دیگری را سر لوحه کارمان قراردهیم؟
پس جدا از اینکه کار آنان درست است یانه ،نباید زیاد خود را مقید دیگران بکنیم.(بحث جدا از تقلید در فروع دین است)
چون یکی از معضلات جامعه امروزی ما از این مسأله ناشی می شود که کاردیگران را سرلوحه وسرمشق خود قرار داده ایم و این،چشم و هم چشمی است که برای جوانان وخانواده های ما مشکل به وجود آورده است.
کجاست ساده زیستی و غیرت حضرت علی(ع)؟
کجاست عفاف وحجاب حضرت زهرا(س)؟
کجاست مصلحت اندیشی حضرت حسن (ع)؟
کجاست مردانگی حضرت زینب(س)؟
کجاست عشق بازی حضرت حسین(ع)؟
کجاست وفاداری حضرت عباس (ع)؟
و همچنین کجاست های دیگری که ذهن هر انسانی را به خود مشغول می کندکه آیا این بزرگواران در این دنیا مگر زندگانی نمی کردند؟
آیا مگر جنس اینان از ما نبود پس چرا ما اینقدر سردر گمیم؟
چرا ما همرنگ این جماعت(امامان) نمی شویم ؟
وآیا چرا اصلا نمی توانیم که همرنگشان شویم؟
آیا گناهی مرتکب شده ایم که باید این همه سرگردان باشیم؟
چرا اینقدر بیراهه می رویم؟
تا چه زمانی می خواهیم خودمان را گول بزنیم؟
حال با استناد به یک آیه از قرآن مهجورمان که امروزها فقط به طلاکوبی و قرائت زیبا بسنده کرده ایم بحث را پیش می برم تا منظوری درست تر از این ضرب المثل را توضیح دهم!
آیه یک سوره حجرات(سوره آداب واخلاق):
«ای کسانی که ایمان آورده اید،برحکم خدا و پیامبر پیشی نگیریدو از خداوند پروا کنید.همانا خداوند شنوا و داناست».
از این آیه نتیجه ای که می توان گرفت این است که در این دنیای مادی که ما در آن زندگی می کنیم، خداوند انبیاء و امامانی را بعنوان آگاهان و متفکران جامعه قرار داده بودتا ما از آنان استفاده کنیم.با توجه به اینکه اینان از مردمان عادی از هر نظر در سطح بالاتری قرار دارشتند ،کارها و اعمالی که انجام می دادند ازروی حساب و کتاب بوده است و اگر هم کاری را انجام نداده اند قطع یقین به صلاح جامعه نبوده است. پس اگر پابه پای عالم ومتخصص زمان پیش رویم ضرری نمی بینیم. حال که در این زمان پیدا کردن فردی به عنوان عالم ،خودش جای بحثی فراوان دارد.
شاعر در این شعر بجای اینکه کلی گویی کند، نگاهی واقع گرایانه به جامعه کرده است و تک تک گروه ها را نام برده
۲۰.۱k
۲۰ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.