زمان از دستم در رفته بود

زمان از دستم در رفته بود
خیلی حرف زدیم
قصد داشتم حالش را خوب کنم
یا چه می‌دانم دردش را تسکین دهم
گاهی می‌گفت حق با توست
گاهی سرش را به علامت تایید تکان می‌داد
لابه‌لای حرف‌هایم سعی می‌کردم شوخی کنم
گاهی لبخند هم می‌زد
گاهی هم الکی می‌خندید
مثال‌های مختلفی هم زدم
برای اینکه بگویم تو اولین نفر نیستی که این اتفاق برایت افتاده
برای اینکه بفهمد هر چیزی یک انتهایی دارد
برای اینکه بتواند به زندگی قبلی‌اش بازگردد
برای اینکه نفس‌های عمیقش را کم کند!
برای اینکه نگاه‌های خیره‌اش را بس کند
برای اینکه...
چه می‌دانم...
حرف‌هایم که تمام شد
در چشمانم خیره نگاه کرد
نفس عمیقی کشید و گفت:
اما من او را دوست داشتم
این را که گفت به یکباره به عقب پرت شدم
تمام فلسفه‌هایی که چیده بودم به هم ریخت
چقدر حسرت در این جمله نهفته بود
این همه حرف زدم و آخرش با یک جمله مغلوب شدم
گاهی زور عقل به احساس نمی‌رسد که نمی‌رسد که نمی‌رسد...
زمان؟
حل نمی‌کند که نمی‌کند که نمی‌کند
بلند شد و رفت
رفت و من را با جمله‌ای که گفته بود تنها گذاشت
هی در سرم می‌پیچید...
اما من او را دوست داشتم...

#علی_سلطانی
دیدگاه ها (۴)

اینترنت قطع شه میلیون ها عاشقعشقشون رو فراموش میکنند...

بهترین فیلمی ک دیدم

hhhyyy

🎈 🎉 🎊 🎋 🎁 🎀 🎉 🎈

هنوز مثل سابق "مهربانم"...اما دیگر کسی صدایم نمی کند"مهربانم...

موسیقی

دارک ترین عشق . روی میزم نشستم و به قهوه ای که طرح قلب بود ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط