هر شب
هر شب
به رفتن فکر می کنم اما
هر صبح
پیراهنم را از چمدانی که در خیال بسته بودم
بیرون می کشم
هر شب به رفتن فکر می کنم اما
هر صبح
موهایم را می بافم
سرکار می روم و به نرفتن ادامه می دهم.
چند زن
مثل من
مدام لای لیوانهای ته گنجه
در پی دری به سمت کوچیدنند؟
چند تن مثل من
ملافه ها را
جوری صاف می کنند که انگار
جاده های جهان را برای رفتن ؟
تو تا به حال
از خانه ات در طبقه آخر یک آپارتمان
تونلی برای فرار کنده ای؟
تو تا به حال
وقت اتو کشیدن
نقشه ی فرارت را هم کشیده ای؟
لاک می زنم که رد خون را پنهان کنم
تا هیچ کس نفهمد
در فکر هایم مدام
دیوارها ی زمان را می کنم
آدم چطور می تواند
پشت دری که قفل نیست
اینقدر
زندانی
مانده باشد؟
به رفتن فکر می کنم اما
هر صبح
پیراهنم را از چمدانی که در خیال بسته بودم
بیرون می کشم
هر شب به رفتن فکر می کنم اما
هر صبح
موهایم را می بافم
سرکار می روم و به نرفتن ادامه می دهم.
چند زن
مثل من
مدام لای لیوانهای ته گنجه
در پی دری به سمت کوچیدنند؟
چند تن مثل من
ملافه ها را
جوری صاف می کنند که انگار
جاده های جهان را برای رفتن ؟
تو تا به حال
از خانه ات در طبقه آخر یک آپارتمان
تونلی برای فرار کنده ای؟
تو تا به حال
وقت اتو کشیدن
نقشه ی فرارت را هم کشیده ای؟
لاک می زنم که رد خون را پنهان کنم
تا هیچ کس نفهمد
در فکر هایم مدام
دیوارها ی زمان را می کنم
آدم چطور می تواند
پشت دری که قفل نیست
اینقدر
زندانی
مانده باشد؟
۱.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.