*دنیای بی فرجام*
پارت1
(سخن راوی)
توی یه دنیای بزرگ که هرروز یکیو میکشه یه دختر بچه بود که پدرش رئیس یه باند کوچیک مافیا بود .امیلی توسط پدرش خیلی اذیت میشد اون توی سن15 سالگی پدرشو کشت و ریاست باند پدرشو به عهده گرفت الان3سال از اون روز میگذره و اون الان رئیس بزرگ ترین باند مافیا ژاپنه و اون تبدیل شده به بی احساس ترین ادم جهان
(ویوامیلی)
با آلارم گوشیت ار خواب بیدار شدی رفتی یه دوش گرفتی و یونیفرم دانشگاهتو پوشیدی و یه میکاپ ملیح کردی و رفتی پایین خدمتکارا برات میز صبحانه رو چیده بودن رفتی غذا خوردی و سوار ماشین BMWشدی و به طرف دانشگاه به راه افتادی روز اول دانشگاهت بود و کسی و نمیشناختی هیمن طور رفت سر کلاساما چشمت به یه پسر خیلی خوشتیپ چشم ابی اقیانوسی و موهای سفید افتاد یواش یواش همه بچه ها اومدن و دانشگاه هم طوری بود که افراد خودشون جاشون رو انتخاب میکردن یکدفعه دیدی همون پسر چشم ابیه اومد نشست کنارت
+سلام من بغل دستی جدیدتم و قراره کل سال پیشت هم باشیم اسمم گوجو ساتوروعه
-اعم ....سلام منم امیلی ویتالی ام خیلی خوشبختم
(پرش به زنگ تفریح)
زنگ که خورد امیلی و ساتورو رفتن یع گوشه روی صندلی نشستن امیلی سعی داشت که مافیا بودن خودشو پنهون کنه
+یه کوچولو از خودت بگو
-خو چی بگم نمیدونم تو اول بگو
+خو من عاشق شیرینی ام از عنکبوت میترسم تایپمم ENTPعه ادم شوخ طبعی ام
-اهان خو من عاشق نارنگیم تایپمINTPعه ادم سردی ام زیاد با کسی گرم نمیگیرم ولی توی دوستی ادم شیطونی ام
(راوی)
از اون روز به بعد امیلی و گوجو دوست های صمیمی شدن حدودا 1 ماه از اشناییشون گذشته توی این 1 ماه با دو نفر دیگه به اسم گتو و مرلینا که باهم کاپلا هم دوست صمیمی شدن.
لایک لطفا
امیدوارم دوست داشته باشید*
(سخن راوی)
توی یه دنیای بزرگ که هرروز یکیو میکشه یه دختر بچه بود که پدرش رئیس یه باند کوچیک مافیا بود .امیلی توسط پدرش خیلی اذیت میشد اون توی سن15 سالگی پدرشو کشت و ریاست باند پدرشو به عهده گرفت الان3سال از اون روز میگذره و اون الان رئیس بزرگ ترین باند مافیا ژاپنه و اون تبدیل شده به بی احساس ترین ادم جهان
(ویوامیلی)
با آلارم گوشیت ار خواب بیدار شدی رفتی یه دوش گرفتی و یونیفرم دانشگاهتو پوشیدی و یه میکاپ ملیح کردی و رفتی پایین خدمتکارا برات میز صبحانه رو چیده بودن رفتی غذا خوردی و سوار ماشین BMWشدی و به طرف دانشگاه به راه افتادی روز اول دانشگاهت بود و کسی و نمیشناختی هیمن طور رفت سر کلاساما چشمت به یه پسر خیلی خوشتیپ چشم ابی اقیانوسی و موهای سفید افتاد یواش یواش همه بچه ها اومدن و دانشگاه هم طوری بود که افراد خودشون جاشون رو انتخاب میکردن یکدفعه دیدی همون پسر چشم ابیه اومد نشست کنارت
+سلام من بغل دستی جدیدتم و قراره کل سال پیشت هم باشیم اسمم گوجو ساتوروعه
-اعم ....سلام منم امیلی ویتالی ام خیلی خوشبختم
(پرش به زنگ تفریح)
زنگ که خورد امیلی و ساتورو رفتن یع گوشه روی صندلی نشستن امیلی سعی داشت که مافیا بودن خودشو پنهون کنه
+یه کوچولو از خودت بگو
-خو چی بگم نمیدونم تو اول بگو
+خو من عاشق شیرینی ام از عنکبوت میترسم تایپمم ENTPعه ادم شوخ طبعی ام
-اهان خو من عاشق نارنگیم تایپمINTPعه ادم سردی ام زیاد با کسی گرم نمیگیرم ولی توی دوستی ادم شیطونی ام
(راوی)
از اون روز به بعد امیلی و گوجو دوست های صمیمی شدن حدودا 1 ماه از اشناییشون گذشته توی این 1 ماه با دو نفر دیگه به اسم گتو و مرلینا که باهم کاپلا هم دوست صمیمی شدن.
لایک لطفا
امیدوارم دوست داشته باشید*
۳.۳k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.