پارت
پارت ۲
انچه گذشت: رفتم به پدر ات زنگ بزنم که......
دیدم جیهوپ ( جیهوپ هم بادیگار کوکه هم هکر) داره میاد
جیهوپ: سلام رییس
کوک: سلام برو موفقیت پدر ات رو پیدا کن (سرد)
جیهوپ: چشم
چند دقیقه بعد
جیهوپ: رییس پیداش کردم
کوک:خوبه میتونی بری(سرد)
ویو کوک
سریع به پدر ات زنگ زدم
(مکالمشون)
پدر ات: الو
کوک:سلام
پدر ات:شما
کوک: اگه تا ۲ساعت دیگه به جایی که میگم نیای دخترتو میکشم (داد)
پدر ات: مهم نیست (قطع کرد)
( پایان مکالمه)
ویو کوک
واقعا باورم نمیشه اینا چطور ادمایین حتا به دخترشونم رحم نمیکنن الان چیکار کنم
کوک: هیی ات تو از این به بعد اینجا زندگی میکنی (خونسرد)
ات: اولن تو اسمه منو از کجا میدونی دومن من چرا باید اینجا بمونم عوضی(داد)
کوک:صداتو برای من نبر بالا ها (عربده)
ات:سکوت..
کوک روبه به اجوما: اتاق اتو بهش نشون بده
اجوما:چشم
ویو ات
اجوما منو به یه اتاق برد خیلی خوشگل بود دقیقاً وایب رنگای مورد علامو میداد مثل سبز، مشکی، قرمز و......
اجوما:از این به بعد این اتاق شماست
ات: ممنونم
اجوما:خواهش میکنم (اینو گفت و رفت)
نیم ساعت بعد
ویو ات
حوصلم سر رفته بود همین طوری داشتم به اتاق نگاه میکردم که چشمم خورد به یه دفتر برداشتمش تا نقاشی بکشم من از بچگی هم نقاشیم خوب بود هم بهش علاقه داشتم.....
انچه گذشت: رفتم به پدر ات زنگ بزنم که......
دیدم جیهوپ ( جیهوپ هم بادیگار کوکه هم هکر) داره میاد
جیهوپ: سلام رییس
کوک: سلام برو موفقیت پدر ات رو پیدا کن (سرد)
جیهوپ: چشم
چند دقیقه بعد
جیهوپ: رییس پیداش کردم
کوک:خوبه میتونی بری(سرد)
ویو کوک
سریع به پدر ات زنگ زدم
(مکالمشون)
پدر ات: الو
کوک:سلام
پدر ات:شما
کوک: اگه تا ۲ساعت دیگه به جایی که میگم نیای دخترتو میکشم (داد)
پدر ات: مهم نیست (قطع کرد)
( پایان مکالمه)
ویو کوک
واقعا باورم نمیشه اینا چطور ادمایین حتا به دخترشونم رحم نمیکنن الان چیکار کنم
کوک: هیی ات تو از این به بعد اینجا زندگی میکنی (خونسرد)
ات: اولن تو اسمه منو از کجا میدونی دومن من چرا باید اینجا بمونم عوضی(داد)
کوک:صداتو برای من نبر بالا ها (عربده)
ات:سکوت..
کوک روبه به اجوما: اتاق اتو بهش نشون بده
اجوما:چشم
ویو ات
اجوما منو به یه اتاق برد خیلی خوشگل بود دقیقاً وایب رنگای مورد علامو میداد مثل سبز، مشکی، قرمز و......
اجوما:از این به بعد این اتاق شماست
ات: ممنونم
اجوما:خواهش میکنم (اینو گفت و رفت)
نیم ساعت بعد
ویو ات
حوصلم سر رفته بود همین طوری داشتم به اتاق نگاه میکردم که چشمم خورد به یه دفتر برداشتمش تا نقاشی بکشم من از بچگی هم نقاشیم خوب بود هم بهش علاقه داشتم.....
- ۱۱.۹k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط