پارت ششم گمشده ای شرق

جاخورد و با منو من گفت: چون...... داش....ت عذاب می......کشید.
روبه افرادم گفتم: ببرین اتاق شکنجه زود.
وقتی داشتن میبردنش چیزی نگفت و باهاشون رفت.
ا.ت: اولش ترسیدم ولی بعد گفتم حقت که تو باشی در حق کسی خوبی نکنی. وقتی رسیدیم اتاق شکنجه ولم کردن و گفتن: زود فرار کن تا نیومده سراغت. با گیجی نگاهشون کردم که یکیشون گفت: ازت ممنونیم که نجاتش دادی. حالام زودتر برو. تشکر کردمو سریع فرار کردم. میدونستم که اگه تو غرب بمونم پیدام میکنه پس رفتم به شرق.
متاسفانه هم وقت نکردم پارت بزارم و هم متاسفانه حمایتتون کمه ولی خب اشکال نداره از حالا به بعد نظرات شما ارزشی برام نداره :/
میخواستم با دیدن کامنت شماها اشکالات رو بر طرف کنم ولی خب خودتون نخواستین :/
دیدگاه ها (۰)

پارت اضافه گمشده ای شرق

امیدوارم هیچوقت از دستشون ندیم :)

پارت پنجم گمشده ای شرق

پارت چهام گمشده ای شرق

پارت ۸ فیک مرز خون و عشق

بازگشت عشق پارت سوما/ش: جواب منفی من به شما ربطی نداره. حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط