می شود در جاده ی گمگشته راهی بی عبور
می شود در جاده ی گمگشته راهی بی عبور
بازهم پیراهنی را یافت با چشمان کور
تو همان نوری که از آغاز راهت روشن است
من همین تاریکی محضم که محتاجم به نور
تو چنانی آن چنان و من چنینم این چنین
داستان ما دو تا حکم سلیمان است و مور
تا تو باشی حکم فرما تا تو باشی حکم ران
زیر بار هر چه خواهم رفت حتی حرف زور
جذبه ای داری که عیسی را کشد تا جُلجُتا
جلوه ای داری که موسی را بیندازد به طور
گر بخواهی بشکنی بی گفتگو خواهد شکست
خواه کوهی با وقار و خواه مردی با غرور
بی تو خواهم ساخت با سقفی که نامش غربت است
مثل ماهی ها که می سازند با تُنگ بلور
چیستی؟ خوابی؟ خیالی؟ آرزویی؟ خلسه ای؟
یا همان شعری که بردم آرزویش را به گور.
#محمد_سلمانی 着
بازهم پیراهنی را یافت با چشمان کور
تو همان نوری که از آغاز راهت روشن است
من همین تاریکی محضم که محتاجم به نور
تو چنانی آن چنان و من چنینم این چنین
داستان ما دو تا حکم سلیمان است و مور
تا تو باشی حکم فرما تا تو باشی حکم ران
زیر بار هر چه خواهم رفت حتی حرف زور
جذبه ای داری که عیسی را کشد تا جُلجُتا
جلوه ای داری که موسی را بیندازد به طور
گر بخواهی بشکنی بی گفتگو خواهد شکست
خواه کوهی با وقار و خواه مردی با غرور
بی تو خواهم ساخت با سقفی که نامش غربت است
مثل ماهی ها که می سازند با تُنگ بلور
چیستی؟ خوابی؟ خیالی؟ آرزویی؟ خلسه ای؟
یا همان شعری که بردم آرزویش را به گور.
#محمد_سلمانی 着
۳۳۴
۰۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.