WISH MEET YOU
WISH MEET YOU
PART 15
ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد سریع رفتم تو اتاق خدمتکارا هر چند بایدم نجاتم میداد خودش ترسوندم اگه می افتادم اجوما حتما هردوتاموم رو حر میداد فکر کنم این مرده تازه ومده ولی انصافن خوشگل و خوشتیپ بود اولین باری بود که همچین فرد خوشتیپی رو میبینم.......
ظهر بود و من کار زیادی نداشتم برای همین یکم خوابیدم و دو ساعت بعد بیدار شدم البته این یه قانون هست تو عمارت که ظه6ها باید بخوابیم برعکس خونه خودمون که حز شبا لحظه ای حق خوابیدن نداشتم....
وقتی بیدار شدم موهام رو مرتب کردم و رفتم آشپزخونه تا ببینم این بار اجوما بهم چه کاری میده.....
اا/ت. سلام اجوما
اجوما. سلام دخترم... ا/ت برو خرید هایی که آقا سوجو گرفته رو بیار
ا/ت. چشمم ( رفت تو حیاط
ا/ت. سلام عمو
سوجو. بهه سلام ا/ت خانم.. معلومه حالت خوبه
ا/ت. بله عمو به لطف شما حالم خیلی خوبه (لبخند و سر حال
سوجو. خداروشکر..... بیا این خرید ها رو بگیر ببر تا صدای اجوما در نیومده (خنده اروم
ا/ت. چشمم.. (خنده اروم و ومد داخل
اجوما. ا/ت میوه ها رو خوب بشور و خشک کن و بچین تو ظرف و بعد ببر به مهمون ها تعارف کن و بعد برگرد که کلی کار داریم
ا/ت. چشم
ویو ا/ت میوه ها رو با دقت شستم و تمیز کردم و وقتی میوه ها رو بردم اما یه لحظه خشکم زد کسی که تا چند لحظه پیش فکر میکردم به خدمتکار تازه وارده نشسته بود روی مبل مخصوص ارباب.. یعنی کسی که ترسوندم و بعد نجاتم داد ارباب جئون بودهه؟ یا خداا... خداکنه چیزی به خانم نگه اگر نه بدبخت میشم.. با استرس جلو رفتم و به مهمان ها میوه تعارف کردم وقتی رسیدم به ارباب دستام میلرزید اما ون انگار نه انگار خیلی راحت دستش رو تکون داد که یعنی چیزی نمیخاد منم سریع ظرف میوه رو گذاشتم رو میز و با قدم های بزرگ برگشتم آشپزخونه و یه نفس عمیق کشیدم..
اجوما. ا/ت تو واقعا بلدی لباس بشوری؟
ا/ت. بله چطور مگه؟
اجوما. پس چرا چندتا از لباس ها اصلا شسته نشده بودن؟
ا/ت. ( وایی وقتی افتادم تو رود خونه به کل لباس های دیگه رو فراموش کردم
ا/ت. وایی... ببخشید... من... من.... دوباره میشورمشون
اجوما. خیل خوب.. ولی اگه بازم کثیف باشه تنبیه میشی دختر
ا/ت. خیالتون راحت تمیز تمیز میشورمشون
اجوما. الان هوا دیگه داره تاریک میشه فرا صبح زود برو الان هم این لباس هایی که تمیز شستی و خشک سدن ذو جدا کن ببر سرجاشون بزار
ا/ت. چشم ( فقط چند دست لباس رو خوب شسته بود ون هاهم همش مال جونگ کوک بود ا/ت رفت بالا و چون جونگ کوک رو پایین دیده بود فکر نمیکرد که تو اتاقش باشه و در رو باز کرد و ون موقعه جونگ کوک داشت پیرهنش رو عوض میکرد وقتی وارد اتاق شد انگار خشکش زده بود که با صدای جونگ کوک به خودش ومد
جونگ کوک. هعیی مگه اینجا تویله اس که همین طور سرتو انداختی پایین میای داخل؟ ( بلند و عصبی
ا/ت. ب... ببخشید ارباب.... دیگه تکرار نمیشه.. ( خواست بره که جونگ کوک دستش رو گرفت و چسبوندش به دیوار
جونگ کوک. این دوبار که سر راهم سبز شدی دفعه سوم تضمینی نیست که سالم از اینجا اخراح بشی
ا/ت. من..... من.. عذر میخوام ارباب.... دیگه تکرار نمیشه
جونگ کوک. ( ومد کنار
ا/ت. خواست بره که جونگ کوک گفت
جونگ کوک. با لباس های من جایی تشریف میبری؟
ا/ت. ( وایی خاک تو سرمم).. ببخشید ارباب.. برگشت و لباس ها رو مرتب داخل کمد چید
جونگ کوک. با این عقلت اجوما چطور قبولت کرده خدا میدونه ( اینو گفت و رفت بیرون
ویو ا/ت. حسابی امروز گند زدم مطمنم اگه به اشتباه دیگه بکنم ارباب زنده ام نزاره از لحنش مشخص بود با هیچ کس شوخی نداره باید بیشتر هواسمو جمع کنم حداقل برای همین یم هفته ای که موقت اینجام....
ادامه دارد.....
PART 15
ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد سریع رفتم تو اتاق خدمتکارا هر چند بایدم نجاتم میداد خودش ترسوندم اگه می افتادم اجوما حتما هردوتاموم رو حر میداد فکر کنم این مرده تازه ومده ولی انصافن خوشگل و خوشتیپ بود اولین باری بود که همچین فرد خوشتیپی رو میبینم.......
ظهر بود و من کار زیادی نداشتم برای همین یکم خوابیدم و دو ساعت بعد بیدار شدم البته این یه قانون هست تو عمارت که ظه6ها باید بخوابیم برعکس خونه خودمون که حز شبا لحظه ای حق خوابیدن نداشتم....
وقتی بیدار شدم موهام رو مرتب کردم و رفتم آشپزخونه تا ببینم این بار اجوما بهم چه کاری میده.....
اا/ت. سلام اجوما
اجوما. سلام دخترم... ا/ت برو خرید هایی که آقا سوجو گرفته رو بیار
ا/ت. چشمم ( رفت تو حیاط
ا/ت. سلام عمو
سوجو. بهه سلام ا/ت خانم.. معلومه حالت خوبه
ا/ت. بله عمو به لطف شما حالم خیلی خوبه (لبخند و سر حال
سوجو. خداروشکر..... بیا این خرید ها رو بگیر ببر تا صدای اجوما در نیومده (خنده اروم
ا/ت. چشمم.. (خنده اروم و ومد داخل
اجوما. ا/ت میوه ها رو خوب بشور و خشک کن و بچین تو ظرف و بعد ببر به مهمون ها تعارف کن و بعد برگرد که کلی کار داریم
ا/ت. چشم
ویو ا/ت میوه ها رو با دقت شستم و تمیز کردم و وقتی میوه ها رو بردم اما یه لحظه خشکم زد کسی که تا چند لحظه پیش فکر میکردم به خدمتکار تازه وارده نشسته بود روی مبل مخصوص ارباب.. یعنی کسی که ترسوندم و بعد نجاتم داد ارباب جئون بودهه؟ یا خداا... خداکنه چیزی به خانم نگه اگر نه بدبخت میشم.. با استرس جلو رفتم و به مهمان ها میوه تعارف کردم وقتی رسیدم به ارباب دستام میلرزید اما ون انگار نه انگار خیلی راحت دستش رو تکون داد که یعنی چیزی نمیخاد منم سریع ظرف میوه رو گذاشتم رو میز و با قدم های بزرگ برگشتم آشپزخونه و یه نفس عمیق کشیدم..
اجوما. ا/ت تو واقعا بلدی لباس بشوری؟
ا/ت. بله چطور مگه؟
اجوما. پس چرا چندتا از لباس ها اصلا شسته نشده بودن؟
ا/ت. ( وایی وقتی افتادم تو رود خونه به کل لباس های دیگه رو فراموش کردم
ا/ت. وایی... ببخشید... من... من.... دوباره میشورمشون
اجوما. خیل خوب.. ولی اگه بازم کثیف باشه تنبیه میشی دختر
ا/ت. خیالتون راحت تمیز تمیز میشورمشون
اجوما. الان هوا دیگه داره تاریک میشه فرا صبح زود برو الان هم این لباس هایی که تمیز شستی و خشک سدن ذو جدا کن ببر سرجاشون بزار
ا/ت. چشم ( فقط چند دست لباس رو خوب شسته بود ون هاهم همش مال جونگ کوک بود ا/ت رفت بالا و چون جونگ کوک رو پایین دیده بود فکر نمیکرد که تو اتاقش باشه و در رو باز کرد و ون موقعه جونگ کوک داشت پیرهنش رو عوض میکرد وقتی وارد اتاق شد انگار خشکش زده بود که با صدای جونگ کوک به خودش ومد
جونگ کوک. هعیی مگه اینجا تویله اس که همین طور سرتو انداختی پایین میای داخل؟ ( بلند و عصبی
ا/ت. ب... ببخشید ارباب.... دیگه تکرار نمیشه.. ( خواست بره که جونگ کوک دستش رو گرفت و چسبوندش به دیوار
جونگ کوک. این دوبار که سر راهم سبز شدی دفعه سوم تضمینی نیست که سالم از اینجا اخراح بشی
ا/ت. من..... من.. عذر میخوام ارباب.... دیگه تکرار نمیشه
جونگ کوک. ( ومد کنار
ا/ت. خواست بره که جونگ کوک گفت
جونگ کوک. با لباس های من جایی تشریف میبری؟
ا/ت. ( وایی خاک تو سرمم).. ببخشید ارباب.. برگشت و لباس ها رو مرتب داخل کمد چید
جونگ کوک. با این عقلت اجوما چطور قبولت کرده خدا میدونه ( اینو گفت و رفت بیرون
ویو ا/ت. حسابی امروز گند زدم مطمنم اگه به اشتباه دیگه بکنم ارباب زنده ام نزاره از لحنش مشخص بود با هیچ کس شوخی نداره باید بیشتر هواسمو جمع کنم حداقل برای همین یم هفته ای که موقت اینجام....
ادامه دارد.....
- ۶۸.۲k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط