⚫ ️نشسته بودیم به تماشای تعزیه
⚫ ️نشسته بودیم به تماشای تعزیه
⚫ ️از همان اول که اسرای سیه پوش پا در میدان گذاشتند دیدم که بازیگر نقش شمر چشمان خیسش را پاک میکرد.
⚫ ️گناهی ندارد بنده خدا که بعد از این همه تمرین نمیتواند جلوی خودش را بگیرد.
⚫ ️شاید لحظه ای در ذهنش قیاس کرد این اسرا را با زن و فرزندان خودش، فقط قیاس کرد که به این حال افتاد.
⚫ ️تماشاگران زیادی آمده بودند
جمعیت اشک میریختند و حال عجیبی داشتند...
🔴 نوبت طفل شش ماهه رسید🔴
⚫ ️تعزیه خوان طفلی را در آغوش کشید.
⚫ ️طفل آرام و قرار نداشت
⚫ ️صدای گریه جمعیت بالا گرفت
⚫ ️خدای من چه صحنه عجیبی بود،
⚫ ️ طفل سوزناک گریه می کرد
گویی واقعا تشنه بود و دلتنگ آغوش مادر
⚫ ️دستور شکافتن گلوی طفل به حرمله داده شد!
⚫ ️بازیگر نقش حرمله تیر را در کمان آماده میکرد.
😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢
⚫ ️به یکباره جوانی با هیبتِ نیرومندی از میان جمعیت برخواست و فریاد کشید:
🔴 تیروکمانت را زمین بگذار
🔴 ملعون مادرم از حال رفت!
⚫ ️جوان گریه کنان و هق هق زنان با صدای بلندی فریاد می کشید.
⚫ ️جمعیت سکوت اختیار کرد.
⚫ ️بازیگر نقش حرمله با آن هیکل و هیبت رنگ از رخساره اش پرید
⚫ ️روی زمین نشست و رو به بازیگر نقش شمر کرد و ضجه می زد و میگفت:
⚫ ️ نمیتوانم ، کار من نیست
مادرش فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفته بود
میفهمی...؟!
⚫ ️فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفت
🔴 و من به رباب فکر میکردم🔴
⚫ ️ و من به رباب که کودکش را در این حال دیده بودفکرمی کردم
⚫ ️مادرش از حال رفت و با آب قندی دوباره حالش خوب شد.
🔴 و من به زینب فکر میکردم🔴
⚫ ️ ومن به زینب که با لبهای خشکیده در تل زینبیه زیر آفتاب سوزان گلوی برادر زاده اش را نظاره میکرد فکر می کردم.
⚫ ️مادرش از حال رفت که اینگونه پسر جوان رگ غیرتش ورم کرد و طاقت نیاورد.
🔴 ومن به حسین فکر میکردم🔴
⚫ ️ به ابوالفضل العباس به علی اکبر که با آن همه غیرت باید خواهر و مادر و دخترانشان را تنها میگذاشتند...
⚫ ️مادرش فقط صحنه ای ساختگی را دید و از حال رفت ...
⚫ ️جوان، شیعه ی علی ست و حق داشت فریاد بکشد،
⚫ ️شیعه ی علی روی مادر حساس است
⚫ ️قلم میگوید این متن را همینجا رهایش کن
⚫ ️که اگر ادامه دهی میرسی به در و دیوار و پهلوی شکسته ...
⚫ ️رهایش کن که میرسی به مولایت علی
⚫ ️رهایش کن که قلمِ تو بیچاره است برای نوشتن از علی و مصیبت هایش
⚫ ️رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از این همه عشق بی کران...
⚫ ️رهایش کن که اینجا برای نوشتن از علی و آل علی هوا کم است...
⚫ ️قلم بایست که تورا توانِ باز نویسیِ اینهمه مظلومیت نیست
🔴 قلم بس کن نوشتن را...🔴
⚫ ️از همان اول که اسرای سیه پوش پا در میدان گذاشتند دیدم که بازیگر نقش شمر چشمان خیسش را پاک میکرد.
⚫ ️گناهی ندارد بنده خدا که بعد از این همه تمرین نمیتواند جلوی خودش را بگیرد.
⚫ ️شاید لحظه ای در ذهنش قیاس کرد این اسرا را با زن و فرزندان خودش، فقط قیاس کرد که به این حال افتاد.
⚫ ️تماشاگران زیادی آمده بودند
جمعیت اشک میریختند و حال عجیبی داشتند...
🔴 نوبت طفل شش ماهه رسید🔴
⚫ ️تعزیه خوان طفلی را در آغوش کشید.
⚫ ️طفل آرام و قرار نداشت
⚫ ️صدای گریه جمعیت بالا گرفت
⚫ ️خدای من چه صحنه عجیبی بود،
⚫ ️ طفل سوزناک گریه می کرد
گویی واقعا تشنه بود و دلتنگ آغوش مادر
⚫ ️دستور شکافتن گلوی طفل به حرمله داده شد!
⚫ ️بازیگر نقش حرمله تیر را در کمان آماده میکرد.
😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢 😢
⚫ ️به یکباره جوانی با هیبتِ نیرومندی از میان جمعیت برخواست و فریاد کشید:
🔴 تیروکمانت را زمین بگذار
🔴 ملعون مادرم از حال رفت!
⚫ ️جوان گریه کنان و هق هق زنان با صدای بلندی فریاد می کشید.
⚫ ️جمعیت سکوت اختیار کرد.
⚫ ️بازیگر نقش حرمله با آن هیکل و هیبت رنگ از رخساره اش پرید
⚫ ️روی زمین نشست و رو به بازیگر نقش شمر کرد و ضجه می زد و میگفت:
⚫ ️ نمیتوانم ، کار من نیست
مادرش فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفته بود
میفهمی...؟!
⚫ ️فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفت
🔴 و من به رباب فکر میکردم🔴
⚫ ️ و من به رباب که کودکش را در این حال دیده بودفکرمی کردم
⚫ ️مادرش از حال رفت و با آب قندی دوباره حالش خوب شد.
🔴 و من به زینب فکر میکردم🔴
⚫ ️ ومن به زینب که با لبهای خشکیده در تل زینبیه زیر آفتاب سوزان گلوی برادر زاده اش را نظاره میکرد فکر می کردم.
⚫ ️مادرش از حال رفت که اینگونه پسر جوان رگ غیرتش ورم کرد و طاقت نیاورد.
🔴 ومن به حسین فکر میکردم🔴
⚫ ️ به ابوالفضل العباس به علی اکبر که با آن همه غیرت باید خواهر و مادر و دخترانشان را تنها میگذاشتند...
⚫ ️مادرش فقط صحنه ای ساختگی را دید و از حال رفت ...
⚫ ️جوان، شیعه ی علی ست و حق داشت فریاد بکشد،
⚫ ️شیعه ی علی روی مادر حساس است
⚫ ️قلم میگوید این متن را همینجا رهایش کن
⚫ ️که اگر ادامه دهی میرسی به در و دیوار و پهلوی شکسته ...
⚫ ️رهایش کن که میرسی به مولایت علی
⚫ ️رهایش کن که قلمِ تو بیچاره است برای نوشتن از علی و مصیبت هایش
⚫ ️رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از این همه عشق بی کران...
⚫ ️رهایش کن که اینجا برای نوشتن از علی و آل علی هوا کم است...
⚫ ️قلم بایست که تورا توانِ باز نویسیِ اینهمه مظلومیت نیست
🔴 قلم بس کن نوشتن را...🔴
۲.۱k
۲۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.