خدایا

خــــــــــدایا...
غرورم را شڪستم...
نجابتم ڪہ نشڪست...
شڪست؟
اشڪهایم ریخت...
حیایم ڪہ نریخت...
ریخت؟
گفتم دوســـــ ــتت دارم...
دوستــےڪہ
نخواستم...
خواستم؟
خواستم....
در دلم میخواندمش
میخواستم
تا ابد...
هرزگے ڪه
نڪردم...ڪردم؟
چیزے درونم منجمد شد...
او ڪہ ندید...
دید؟
هق هق ها را ڪہ
نشنید...
شنید؟
خواستم بداند و
به حرمت غرور شڪسته ام
سڪوت ڪند...
فقط خــــــــــواند....
فقط دیـــــد...
فقط رفـت
دیدگاه ها (۶۹)

من مست بودم،امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا...

کاش روزگار را خیاط ها میدوختند: روزهای خوبش را (ماکسی) میدوخ...

دیـشـب بـرگشـت :)رو بــہ روم ایـسـتادخـندید خـندیدمسیـگارشــ...

نمیدانم دنیا فرق کرده یا چشمهای مندنیایی که با چشم های کودکی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط