خدایا
خــــــــــدایا...
غرورم را شڪستم...
نجابتم ڪہ نشڪست...
شڪست؟
اشڪهایم ریخت...
حیایم ڪہ نریخت...
ریخت؟
گفتم دوســـــ ــتت دارم...
دوستــےڪہ
نخواستم...
خواستم؟
خواستم....
در دلم میخواندمش
میخواستم
تا ابد...
هرزگے ڪه
نڪردم...ڪردم؟
چیزے درونم منجمد شد...
او ڪہ ندید...
دید؟
هق هق ها را ڪہ
نشنید...
شنید؟
خواستم بداند و
به حرمت غرور شڪسته ام
سڪوت ڪند...
فقط خــــــــــواند....
فقط دیـــــد...
فقط رفـت
غرورم را شڪستم...
نجابتم ڪہ نشڪست...
شڪست؟
اشڪهایم ریخت...
حیایم ڪہ نریخت...
ریخت؟
گفتم دوســـــ ــتت دارم...
دوستــےڪہ
نخواستم...
خواستم؟
خواستم....
در دلم میخواندمش
میخواستم
تا ابد...
هرزگے ڪه
نڪردم...ڪردم؟
چیزے درونم منجمد شد...
او ڪہ ندید...
دید؟
هق هق ها را ڪہ
نشنید...
شنید؟
خواستم بداند و
به حرمت غرور شڪسته ام
سڪوت ڪند...
فقط خــــــــــواند....
فقط دیـــــد...
فقط رفـت
- ۳۹۱
- ۰۵ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط