★ عشقی که بهم دادی ★
پارت ۷۰....
+چرا؟ تو هیچ کار اشتباهی نکردی!
_بخاطر اون .نباید میذاشتم تو رو ببینه
جیمین خوب میدونست یونگی داشت
درباره چی حرف میزد و سرشو تکون داد.
+نه، نباید اینو بگی
کلمات جیمین باعث شد یونگی با تعجب نگاهش کنه.
_چرا !لیاقتش همینه !هیچ وقت نمیبخشمش!
+یونگی
جیمین به نرمی صداش کرد.
+اون پدرته .نمیتونی اینکارو کنی
جیمین با مهربونی گفت و نگاه عمیقی به یونگی کرد.
_ولی-
+یونگی تو خیلی خوش شانسی که پدری داری که هنوز پیشته، کسی که واقعا
دوست داره
_دوسم داره؟ اون دوستم داره؟
+آره معلومه .قول بده میبخشیش.
من...نمیدونم
یونگی از نگاه جیمین فرار کرد و به یه طرف دیگه زل زد.
جیمین اهی کشید و صورت یونگی رو داشت که نگاهش کنه.
+دوست دارم
جیمین با لبخند کیوتی گفت و لبای برجسته یونگی بوسید. یونگی شوکه موند، این اولین بار بود ک جیمین پیشقدم میشد .ولی ازش لذت برد.
_منم دوست دارم
+یونگی
_بله، بیبی؟
+امم ...فک کنم بهتره اینو بهت بگم. یونگی گیج شد که جیمین میخواست بهش چی بگه؟
_چیه؟
جیمین لبشو گاز گرفت، فقط امیدوار بود یونگی از دستش عصبانی نشه.
+درباره پدرته .
این حرف باعث شد یونگی بهش زل بزنه.
_منظورت چیه؟ چیکارت کرده؟
یونگی از همون موقع داشت
عصبانی میشد تا اینکه جیمین آرومش کرد.
+نه !هیچ کاری نکرده!.من ...چند روز قبل پدرتو دیدم .
جیمین بالاخره گفتش!
_برای ؟
جیمین همه چیزو درباره اش بهش گفت. یونگی سرشو تکون داد.
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.