ترجمه شعرهایی از آرزو عبدالخالق
▪چند شعر از #آرزو_عبدالخالق شاعر کُرد عراقی، با برگردان #زانا_کوردستانی
بانو "آرزو عبدالخالق" (به کُردی: ئارەزووی عبدالخالق) شاعر معاصر کُرد عراقی، زادەی سال ۱۹۸۰ میلادی در سلیمانیه و کارمند دولت اقلیم کردستان است.
(۱)
پیراهنی سیاه پوشیده،
میخواهد النگویی سیمین نیز به دست بپوشد.
شب!
(۲)
از حال و هوای جوانی خارج نمیشود،
دلش پر از مروارید است.
دریا!
(۳)
باران رحمت الهیست،
بر جان و دلم باریده.
عشق!
(۴)
مهربانی از چشمهایش میچکد،
یاور روزهای سخت من.
مادرم!
(۵)
همیشه سبز میماند،
او که قهقهی لبخندش به زندگی
بلند است،
صنوبر!
(۶)
پاییز در چشمانم نشست،
چه زیبا کرده اینجا را،
قاصدک!
(۷)
مژدهی بهار را میدهد،
سهمی از تازگی و زایش داد
به دامان طبیعت،
گل نرگس!
(۸)
در دفتر زندگانیام
به رنگ آب خواهم نوشت، تو را
تا که چشم کثیف زمانه
جرأت نگاه کردن به تو را
به خود ندهد.
بانو "آرزو عبدالخالق" (به کُردی: ئارەزووی عبدالخالق) شاعر معاصر کُرد عراقی، زادەی سال ۱۹۸۰ میلادی در سلیمانیه و کارمند دولت اقلیم کردستان است.
(۱)
پیراهنی سیاه پوشیده،
میخواهد النگویی سیمین نیز به دست بپوشد.
شب!
(۲)
از حال و هوای جوانی خارج نمیشود،
دلش پر از مروارید است.
دریا!
(۳)
باران رحمت الهیست،
بر جان و دلم باریده.
عشق!
(۴)
مهربانی از چشمهایش میچکد،
یاور روزهای سخت من.
مادرم!
(۵)
همیشه سبز میماند،
او که قهقهی لبخندش به زندگی
بلند است،
صنوبر!
(۶)
پاییز در چشمانم نشست،
چه زیبا کرده اینجا را،
قاصدک!
(۷)
مژدهی بهار را میدهد،
سهمی از تازگی و زایش داد
به دامان طبیعت،
گل نرگس!
(۸)
در دفتر زندگانیام
به رنگ آب خواهم نوشت، تو را
تا که چشم کثیف زمانه
جرأت نگاه کردن به تو را
به خود ندهد.
۱.۴k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.