رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
پارت ۳۹
(ویو نیا)
داشتیم حرف میزدیم ک زنگ عمارت خورد اجوما درو باز کرد ناهیون و الکس بود
ناهیون: ا. تتتتتتت و دوید سمت ا. ت و بقلش کرد
ا. ت: اییییی ولم کن (با درد)
ناهیون: ایی ببخشید حواسم نبود
الکس: اون تازه حالش خوب شد حواستو جمع کن
ناهیون: باش بابا ببخشید
ا. ت: اممم
الکس: ا. ت نمیخوای سلام بدی؟؟
الکس: روب یونگی هییی حالا ی اتفاقی افتاده بود لازم نیست اینجوری کنید من نمیدونستم پسر دار
جیمین: موضوع اون نیست ا. ت فراموش گرفته
ناهیون: چی
الکس: ا. ت مارو یادت؟
نیا: اون حتی داداششم یادش نیست چ برس به شما
الکس: ا. ت میتونم ی لحظه بیای
ا. ت: ام.....
یونگی: چرا باهات بیاد
الکس: نمیخورمش نترس
یونگی: من نگفتم میخوریش
یونجی: روب یونگی بابا اون اقاهه با مامان کجا میرن؟(این بچه خیلی خیلی زرنگ🤣🤣)
اعضا شوک
یونگی: پیشی کوچولو اون اقاهه و مامانت قرار نیست جای برن
ا. ت: توشوک
یونگی: روب الکس هرچی میخوای بگی همین جا بگو اینجا کسی قریبه نیست
الکس: هیی
ک ا. ت میپر تو حرفش
ا. ت: هیی بس دعوا نکنین
و ا. ت از اعضا دور شد
ا. ت: بیا دیگ (ب الکس میگ)
الکس: اوکی
ا. ت: خب چی میخواستی بگی
الکس: ا. ت یعنی هم چی رو فراموش کردی
ا. ت: ار
الکس: حتی اون شبارو
ا. ت: منظورت چیه
الکس: منو تو باهم بودیم حتی من دخ//ترو نگ//یت رو بر//دم
ا. ت: چ... چ... چی.... چی اما من دوس پسر دارم
الکس: اول من بودم منو تو ۴سال باهم بودیم
ا. ت: امکان نداره
الکس: ببین ا. ت من نمیدونم اونا چی بهت گفتن اما قرار بود تو از اون پسر جودا شی و دوبار باهم وارد رابطه شیم اون پسر همیش ازیتت میکرد و کتک میزد و تو خونه حپست میکرد من نمیخوام دوبار بخاطر اون عوضی گریه کنی
ا. ت: واقعا اون اینکارو میکرد
الکس: ار
ا. ت: خو..... ک یونگی میاد
یونگی: خب حرف زدن بس
ببخشید اگ این پارت کم حوصله ندارم و حالم خوب نیست نمیتونم بنویسم
(شرط این دفعه )
(۳۰لایک)
(۳۰تام کامنت)
پارت ۳۹
(ویو نیا)
داشتیم حرف میزدیم ک زنگ عمارت خورد اجوما درو باز کرد ناهیون و الکس بود
ناهیون: ا. تتتتتتت و دوید سمت ا. ت و بقلش کرد
ا. ت: اییییی ولم کن (با درد)
ناهیون: ایی ببخشید حواسم نبود
الکس: اون تازه حالش خوب شد حواستو جمع کن
ناهیون: باش بابا ببخشید
ا. ت: اممم
الکس: ا. ت نمیخوای سلام بدی؟؟
الکس: روب یونگی هییی حالا ی اتفاقی افتاده بود لازم نیست اینجوری کنید من نمیدونستم پسر دار
جیمین: موضوع اون نیست ا. ت فراموش گرفته
ناهیون: چی
الکس: ا. ت مارو یادت؟
نیا: اون حتی داداششم یادش نیست چ برس به شما
الکس: ا. ت میتونم ی لحظه بیای
ا. ت: ام.....
یونگی: چرا باهات بیاد
الکس: نمیخورمش نترس
یونگی: من نگفتم میخوریش
یونجی: روب یونگی بابا اون اقاهه با مامان کجا میرن؟(این بچه خیلی خیلی زرنگ🤣🤣)
اعضا شوک
یونگی: پیشی کوچولو اون اقاهه و مامانت قرار نیست جای برن
ا. ت: توشوک
یونگی: روب الکس هرچی میخوای بگی همین جا بگو اینجا کسی قریبه نیست
الکس: هیی
ک ا. ت میپر تو حرفش
ا. ت: هیی بس دعوا نکنین
و ا. ت از اعضا دور شد
ا. ت: بیا دیگ (ب الکس میگ)
الکس: اوکی
ا. ت: خب چی میخواستی بگی
الکس: ا. ت یعنی هم چی رو فراموش کردی
ا. ت: ار
الکس: حتی اون شبارو
ا. ت: منظورت چیه
الکس: منو تو باهم بودیم حتی من دخ//ترو نگ//یت رو بر//دم
ا. ت: چ... چ... چی.... چی اما من دوس پسر دارم
الکس: اول من بودم منو تو ۴سال باهم بودیم
ا. ت: امکان نداره
الکس: ببین ا. ت من نمیدونم اونا چی بهت گفتن اما قرار بود تو از اون پسر جودا شی و دوبار باهم وارد رابطه شیم اون پسر همیش ازیتت میکرد و کتک میزد و تو خونه حپست میکرد من نمیخوام دوبار بخاطر اون عوضی گریه کنی
ا. ت: واقعا اون اینکارو میکرد
الکس: ار
ا. ت: خو..... ک یونگی میاد
یونگی: خب حرف زدن بس
ببخشید اگ این پارت کم حوصله ندارم و حالم خوب نیست نمیتونم بنویسم
(شرط این دفعه )
(۳۰لایک)
(۳۰تام کامنت)
۲۱.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.