عقاب و زاغ
عقاب و زاغ
عقابی قوی چنگ و پولادپر
خط کهکشانش کمین رهگذر
خدنگی ، عقاب افکنی ، جانشکار
بیفکند ناگه پرش را ز کار
به پرواز ، نیروی بالش نماند
به اوج فلک بر مجالش نماند
برآسایدش تا پر ناتوان
سبک ، سوی خاک آمد از آسمان
عقابی که بود چتر گردون پرش
به ویرانه ای شد قضا رهبرش
به ویرانه ای ، گندش آزار جان
در او زاغکی چند را آشیان
بهشتی جز آن گوشه نشناخته
به مرداری از عالمی ساخته
***
فرومایه زاغان مردار خوار
فروماند منقارهاشان ز کار
یکی زان میان گفت یاران شتاب
که آمد پی جیفه خوردن عقاب
برآورد فریاد زاغی دگر
که این فتنه جویی ست بیدادگر
به کین جستن کار ما آمده است
پی غصب مردار ما آمده است
فروبرده در گند منقار خویش
به حسرت یکی گفت با یار خویش
که : دیگر جهان را صفایی نماند
در این گوشه آسوده جایی نماند
دگر زاغکی گفت ، کاین فتنه گر است
خدنگیش بنشسته گویا به پر
بباید بر او ناگهان تاختن
به یک حمله روزش تبه ساختن
نه یارای پیکار او داشتند
نه اش لختی آسوده بگذاشتند
***
به کار پرخسته حیران عقاب
چو دید آن هیاهو به کنج خراب
سوی خیل زاغان و مردار گند
به چشم حقارت نگاهی فکند
دل از گند مُردارش آمد به هم
شد از بانگ زاغان روانش دژم
به خود گفت این جا نه جای من است
به این گندزاران سزای من است
و اینجا درنگم دوای پَر است
به اوج فلک مردنم خوشتر است
پر خسته ی خویش بازکرد
سبک سوی افلاک پرواز کرد...
زنده یاد عقاب
عقابی قوی چنگ و پولادپر
خط کهکشانش کمین رهگذر
خدنگی ، عقاب افکنی ، جانشکار
بیفکند ناگه پرش را ز کار
به پرواز ، نیروی بالش نماند
به اوج فلک بر مجالش نماند
برآسایدش تا پر ناتوان
سبک ، سوی خاک آمد از آسمان
عقابی که بود چتر گردون پرش
به ویرانه ای شد قضا رهبرش
به ویرانه ای ، گندش آزار جان
در او زاغکی چند را آشیان
بهشتی جز آن گوشه نشناخته
به مرداری از عالمی ساخته
***
فرومایه زاغان مردار خوار
فروماند منقارهاشان ز کار
یکی زان میان گفت یاران شتاب
که آمد پی جیفه خوردن عقاب
برآورد فریاد زاغی دگر
که این فتنه جویی ست بیدادگر
به کین جستن کار ما آمده است
پی غصب مردار ما آمده است
فروبرده در گند منقار خویش
به حسرت یکی گفت با یار خویش
که : دیگر جهان را صفایی نماند
در این گوشه آسوده جایی نماند
دگر زاغکی گفت ، کاین فتنه گر است
خدنگیش بنشسته گویا به پر
بباید بر او ناگهان تاختن
به یک حمله روزش تبه ساختن
نه یارای پیکار او داشتند
نه اش لختی آسوده بگذاشتند
***
به کار پرخسته حیران عقاب
چو دید آن هیاهو به کنج خراب
سوی خیل زاغان و مردار گند
به چشم حقارت نگاهی فکند
دل از گند مُردارش آمد به هم
شد از بانگ زاغان روانش دژم
به خود گفت این جا نه جای من است
به این گندزاران سزای من است
و اینجا درنگم دوای پَر است
به اوج فلک مردنم خوشتر است
پر خسته ی خویش بازکرد
سبک سوی افلاک پرواز کرد...
زنده یاد عقاب
۱.۶k
۰۶ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.