ای رفته ز دل رفته ز بر رفته ز خاطر

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم ، او مرده و من سایه اویم

من او نیم ، آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت

او در همه جا ، با همه کس ، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت

من او نیم ، این دیده من گنگ و خموش است
در دیده او آن همه گفتار ، نهان بود

وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود

من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم

او مرده و در سینه من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

#سیمین_بهبهانی
دیدگاه ها (۱)

بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینمکامم اکنون که برآمد بن...

شب از مهتاب سر میره، تمام ماه تو آبهشبیه عکس یک رویاست، تو خ...

درود بر عزیزان همراهاگر تا به حال از صفحه ی شعر خوانی راضی ب...

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنمگفتا اگر بیند کسی ، ...

صید و دام و صیاد

🍒🌱نیست نظر به سوی کس جز رُخ دوست دیده راباد به گوش او رسان ،...

مرگ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط