تبدیل نفرت به عشق p
" تبدیل نفرت به عشق "p2
با دستای لرزون اروم اروم میره سمت اتاق نرا ، اون دستش که به آینه مشت زده بود میسوخت و تیر میکشید اما اصلا براش مهم نبود ، بوی خونش رو فهمیده بود ، اما بماند که خوناشاما از مزه و بوی خونشون متنفرن هرچقدرم که برایدیگران خاص باشه ...
هر لحظه که به اتاق نزدیک تر میشد نفساشم بیشتر میشدن و هی پعذرت خواهیشو تو ذهنش مرور میکرد
*رسید
نفس عمیقی میکشه و اروم در میزنه
نرا : کیه ؟ *با صدای خسته و تقریبا عصبانی
شیزوکو : م،م،م،منم
نرا : تو کی ای ؟
شیزوکو : ش،ش،شیزوکو،دس
نرا که اعصابش رد داده بود : چیکار داری باهام ؟
شیزوکو : م،میخواستم ، یچیزی ، بهت ، بگم ( والا نمیدونم باید جمع میبستم یا نه )
نرا : بیا تو ....
شیزوکو اروم دستیگیره ی درو میگیره و میاد تو و باوضعیت که رو به رو میشه تو شوک میمونه ، روی دیوارا چنگای بزرگ و عمیق بود ، کلی بالشت پاره و پر رو زمین بود و کلی دستمال پخش اتاق شده بود ....
نرا : به چی زل میزنی ؟ زود بنال حرفتو و برو
شیزوکو : ه،های ، راستش .....
تو ذهنش داشت دنبال حرفا میگشت ، دستپاچه شده بود
نرا : بنالللل
شیزوکو : میدونم چقد احمق بودم که باهات اونکاراو میکردم ، میدونم چقد بخاطرم درد کشیدی ، خب ، حقم داری که ازم متنفر باشی یا منو نخوای ، چون بجای اینکه خراشایی که مردم رو قلبت انداختن رو خوب کنم خودمم یه چنگ انداختم .....
ازت انتظار ندارم که منو ببخشی ، چون خودمم بخاطر اینکارم نمیتونم خودمو ببخشم ، ولی ..... الان که فک میکنم ، اینجا داد میزنه : چقد من عوضیم که تونستم با کسی که عاشقشم اینکارو کنم ... *چشماش گرد میشه و میفهمه چه زری زده
دستاشو تو هم فشار میده و گریه میکنه ، با بیشتر فشار دادن دستش خون بیشتری از دستش میاد و چن قطره میریزه رو زمین ، دستشو میگیره که خون بیشتری نریزه : هققق ، معذرت میخوام که انقد اذیتت کردم ، حتی لیاقتتم ندارم .....
بدو بدو میره سمت در و ........
دستممممم شکستتتت وایییی ، حمایت یادتون نره ، تا اخر امروز لایکارو به ۲۰ برسونین .....
با دستای لرزون اروم اروم میره سمت اتاق نرا ، اون دستش که به آینه مشت زده بود میسوخت و تیر میکشید اما اصلا براش مهم نبود ، بوی خونش رو فهمیده بود ، اما بماند که خوناشاما از مزه و بوی خونشون متنفرن هرچقدرم که برایدیگران خاص باشه ...
هر لحظه که به اتاق نزدیک تر میشد نفساشم بیشتر میشدن و هی پعذرت خواهیشو تو ذهنش مرور میکرد
*رسید
نفس عمیقی میکشه و اروم در میزنه
نرا : کیه ؟ *با صدای خسته و تقریبا عصبانی
شیزوکو : م،م،م،منم
نرا : تو کی ای ؟
شیزوکو : ش،ش،شیزوکو،دس
نرا که اعصابش رد داده بود : چیکار داری باهام ؟
شیزوکو : م،میخواستم ، یچیزی ، بهت ، بگم ( والا نمیدونم باید جمع میبستم یا نه )
نرا : بیا تو ....
شیزوکو اروم دستیگیره ی درو میگیره و میاد تو و باوضعیت که رو به رو میشه تو شوک میمونه ، روی دیوارا چنگای بزرگ و عمیق بود ، کلی بالشت پاره و پر رو زمین بود و کلی دستمال پخش اتاق شده بود ....
نرا : به چی زل میزنی ؟ زود بنال حرفتو و برو
شیزوکو : ه،های ، راستش .....
تو ذهنش داشت دنبال حرفا میگشت ، دستپاچه شده بود
نرا : بنالللل
شیزوکو : میدونم چقد احمق بودم که باهات اونکاراو میکردم ، میدونم چقد بخاطرم درد کشیدی ، خب ، حقم داری که ازم متنفر باشی یا منو نخوای ، چون بجای اینکه خراشایی که مردم رو قلبت انداختن رو خوب کنم خودمم یه چنگ انداختم .....
ازت انتظار ندارم که منو ببخشی ، چون خودمم بخاطر اینکارم نمیتونم خودمو ببخشم ، ولی ..... الان که فک میکنم ، اینجا داد میزنه : چقد من عوضیم که تونستم با کسی که عاشقشم اینکارو کنم ... *چشماش گرد میشه و میفهمه چه زری زده
دستاشو تو هم فشار میده و گریه میکنه ، با بیشتر فشار دادن دستش خون بیشتری از دستش میاد و چن قطره میریزه رو زمین ، دستشو میگیره که خون بیشتری نریزه : هققق ، معذرت میخوام که انقد اذیتت کردم ، حتی لیاقتتم ندارم .....
بدو بدو میره سمت در و ........
دستممممم شکستتتت وایییی ، حمایت یادتون نره ، تا اخر امروز لایکارو به ۲۰ برسونین .....
- ۴.۲k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط