حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای

حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای؟
گفت: یا آب است؛ یا خاک است یا پروانه ای!

گفتمش احوال عمرم را بگو؛ این عمر چیست؟
گفت یا برق است؛ یا باد است؛ یا افسانه ای!

گفتمش اینها که میبینی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند؛ یا مستند؛ یا دیوانه ای!

گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است؛ یا نار است؛ یا ویرانه ای!
دیدگاه ها (۱)

خروار غمت به قدر مشتم کافیست...یک خنده تو به قصد کشتم کافیست...

باختم تا دلخوشش کنم!برگ برنده اش سادگیم نبود!" دل پاکم "بود....

میوه کم پدر ومادر

به امید نگاهت ایستادن به رویای شانه هایت سر نهادن گونه های ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط