آرزویی که بنا نیست محقّق بشود
آرزویی که بنا نیست محقّق بشود
میتواند که همان حسرتِ مطلق بشود
بینِ رفتن و نرفتن، که بماند دلِ ما
همچو برگیست که بر شاخه معلّق بشود
کمترین حقِّ من ازعشق تو هستی و مباد
حقِّ من؛ سهمِ کسی، آه به ناحق بشود
گرچه چشمان تو از خواستنَم میگویند
بر لب آور خبرش را که موثّق بشود
این تنِ یخ زده از بیکسی و تنهایی
کی قرار است به آغوش تو ملحق بشود
دل قسم خورده فدای تو کند جانم را
میتواند که همان حسرتِ مطلق بشود
بینِ رفتن و نرفتن، که بماند دلِ ما
همچو برگیست که بر شاخه معلّق بشود
کمترین حقِّ من ازعشق تو هستی و مباد
حقِّ من؛ سهمِ کسی، آه به ناحق بشود
گرچه چشمان تو از خواستنَم میگویند
بر لب آور خبرش را که موثّق بشود
این تنِ یخ زده از بیکسی و تنهایی
کی قرار است به آغوش تو ملحق بشود
دل قسم خورده فدای تو کند جانم را
۹۶۵
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.