شاهزاده اهریمن پارت 33
#شاهزاده_اهریمن_پارت_33
میگم ویهان نهار بریم بیرون؟ مهمون من.
ی تای ابروش رو انداخت بالا
×: نمیدونستم برای دوستی با من اینقدر مشتاقی ک الان میخوای بابتش نهار مهمونم کنی.
+: برو بابا توهم دلت خوشه.. فکر کردی من پول مفت دارم ک بدم برا نهارت نهایت دوتا فلافل بگیرم برات درضمن بخاطر جنابعالی نیست ک دلم میخواد برم بیرون بلکه تو تنها برگه برنده منی ک از اینجا خلاص بشم و ریخت این عجوزه هارو نبینم.
×: اینقدر ازشون بدت میاد؟
+: بدم میاد؟؟ no no no باید بگم متنفرم متنفــــــــر.. الانم پاشو اجازمو از اقاجون بگیر.
×:چی میگی برا خودت. پدربزرگ توع اونوقت من باید برم اجازشو بگیرم؟
+: آره دقیقا خود تو میری و ازش اجازه میگیری، چون من ریاست نوه محبوب رو از دست دادم برای همین امکان نداره بهم اجازه بده برم بیرون فکر کردی چرا این عجوزها اینجان، فقط و فقط برای اینکه منو تنبیه کنه ولی اگه تو از طرف من بری ازش اجازه بگیری شاید برینه بهت ولی حتما قبول میکنه.
×: هع، الان چی با خودت فکر کردی؟ ک من برم بخاطر ی بیرون رفتن التماس کنممم؟ منی ک حتی از پدرمم بخاطر کارای ک میکنم اجازه نمیگیرم اونوقت توقع داری برم از پدربزگت خواهش کنم ک اجازه بده بریم بیرووون؟؟ هه عمــــرا من هرگز چنین کاری نمیکنم..
+: اولن اینکه اگه تو ب پدر خودت ارزش قائل نمیشی بخاطر بیشعوری و بی شخصیتی خودته..ک اگه اون نبود تویی نبودی بعدشم وقتی تو همچین فکر و عقیده ای داری چجوری اومدی و ازم خواستی ک باهام دوست بشیم؟ من نمیگم آدم مهمی ام ک برای دوستی با من صف کشیدن ن ولی وفتی همچین شخصیتی داری همچین شعوری داری باید بگم متاسفم ولی تو بدرد رفاقت با من یکی نمیخوری چون وقتی دو نفر دوست رفیق زوج یا اصلا هرچی.. ی رابطه جدی رو باهم شروع میکنن یعنی براهم دیگه مهمن یعنی بهم ارزش قائلن یعنی همو الویت قرار میدن دیگه غرور معنایی نداره براشون برا هم از خودگذشتگی میکنن تو این راه صفر تا صدشون رو میذارن و همه اینا میدونی ب چی برمیگرده؟؟ ب باور های ک نسبت ب هم دارن ب اعتماد قلبی ک بهم دارن چون اگه اینا نباشه کافیه یکی بیاد و با یک کلمه رابطه ای ک دارن رو نابود کنه.و فکر میکنم تو حتی متوجه این چیزا هم نیستی پس بهتره قبل از هر اتفاقی ک بخواد ب جفتمون صدمه بزنه همینجا تمومش کنیم و هرکدوم راه خودمون رو بره.. بدون هیچ حرفی ب زمین خیره بود دستاشو مشت کرده بود جوری فشار میداد ک دستاش سفید شده بود رگاش زده بود بیرون، سرش گرفت سمتم نگام کرد، چشاشو ک دیدم قلبم پرید تو دهنم رنگ چشاش از آبی روشن ب آبی خیلی تیره میزد اینقدر تیره ک فکر میکردی چشاش از اول سورمه ای بوده خشکم زده بود آخه چطور ممکنه؟ حتما بخاطر فشار عصبیه ک بهش وارد شده اره حتما همینه..
همین طور خیره خیره نگاش میکردم ک یهو بلند شد و بدون هیچ حرفی از اتاق زد بیرون.. با رفتنش انگار راه نفس کشیدنم باز شد رو تخت ولو شدم..
میگم ویهان نهار بریم بیرون؟ مهمون من.
ی تای ابروش رو انداخت بالا
×: نمیدونستم برای دوستی با من اینقدر مشتاقی ک الان میخوای بابتش نهار مهمونم کنی.
+: برو بابا توهم دلت خوشه.. فکر کردی من پول مفت دارم ک بدم برا نهارت نهایت دوتا فلافل بگیرم برات درضمن بخاطر جنابعالی نیست ک دلم میخواد برم بیرون بلکه تو تنها برگه برنده منی ک از اینجا خلاص بشم و ریخت این عجوزه هارو نبینم.
×: اینقدر ازشون بدت میاد؟
+: بدم میاد؟؟ no no no باید بگم متنفرم متنفــــــــر.. الانم پاشو اجازمو از اقاجون بگیر.
×:چی میگی برا خودت. پدربزرگ توع اونوقت من باید برم اجازشو بگیرم؟
+: آره دقیقا خود تو میری و ازش اجازه میگیری، چون من ریاست نوه محبوب رو از دست دادم برای همین امکان نداره بهم اجازه بده برم بیرون فکر کردی چرا این عجوزها اینجان، فقط و فقط برای اینکه منو تنبیه کنه ولی اگه تو از طرف من بری ازش اجازه بگیری شاید برینه بهت ولی حتما قبول میکنه.
×: هع، الان چی با خودت فکر کردی؟ ک من برم بخاطر ی بیرون رفتن التماس کنممم؟ منی ک حتی از پدرمم بخاطر کارای ک میکنم اجازه نمیگیرم اونوقت توقع داری برم از پدربزگت خواهش کنم ک اجازه بده بریم بیرووون؟؟ هه عمــــرا من هرگز چنین کاری نمیکنم..
+: اولن اینکه اگه تو ب پدر خودت ارزش قائل نمیشی بخاطر بیشعوری و بی شخصیتی خودته..ک اگه اون نبود تویی نبودی بعدشم وقتی تو همچین فکر و عقیده ای داری چجوری اومدی و ازم خواستی ک باهام دوست بشیم؟ من نمیگم آدم مهمی ام ک برای دوستی با من صف کشیدن ن ولی وفتی همچین شخصیتی داری همچین شعوری داری باید بگم متاسفم ولی تو بدرد رفاقت با من یکی نمیخوری چون وقتی دو نفر دوست رفیق زوج یا اصلا هرچی.. ی رابطه جدی رو باهم شروع میکنن یعنی براهم دیگه مهمن یعنی بهم ارزش قائلن یعنی همو الویت قرار میدن دیگه غرور معنایی نداره براشون برا هم از خودگذشتگی میکنن تو این راه صفر تا صدشون رو میذارن و همه اینا میدونی ب چی برمیگرده؟؟ ب باور های ک نسبت ب هم دارن ب اعتماد قلبی ک بهم دارن چون اگه اینا نباشه کافیه یکی بیاد و با یک کلمه رابطه ای ک دارن رو نابود کنه.و فکر میکنم تو حتی متوجه این چیزا هم نیستی پس بهتره قبل از هر اتفاقی ک بخواد ب جفتمون صدمه بزنه همینجا تمومش کنیم و هرکدوم راه خودمون رو بره.. بدون هیچ حرفی ب زمین خیره بود دستاشو مشت کرده بود جوری فشار میداد ک دستاش سفید شده بود رگاش زده بود بیرون، سرش گرفت سمتم نگام کرد، چشاشو ک دیدم قلبم پرید تو دهنم رنگ چشاش از آبی روشن ب آبی خیلی تیره میزد اینقدر تیره ک فکر میکردی چشاش از اول سورمه ای بوده خشکم زده بود آخه چطور ممکنه؟ حتما بخاطر فشار عصبیه ک بهش وارد شده اره حتما همینه..
همین طور خیره خیره نگاش میکردم ک یهو بلند شد و بدون هیچ حرفی از اتاق زد بیرون.. با رفتنش انگار راه نفس کشیدنم باز شد رو تخت ولو شدم..
۸.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.