آن لباسی که دوستش داری
آن لباسی که دوستش داری
وقت رفتن به کافه پوشیدم
طعم شیرین خودکشی میداد
قهوه ایی را که تلخ نوشیدم
خنده های تو را از ابیاتم
از ردیفی که بود دزدیدند
آنقدر عاشق تو بودم که
روی شعرم اسید پاشیدند
حاجتم را خدا گرفت از من
از دعاهای مرد خوش باور
پنبه شد هرچه رشته میکردم
داخل آش نذری مادر
بیخبر خانه را عوض کرده
بر درش هرقدر بکوبی نیست
خوب بودم ولی نفهمیدم
خوب بودن دلیل خوبی نیست
#علیرضا_شاکرانه
وقت رفتن به کافه پوشیدم
طعم شیرین خودکشی میداد
قهوه ایی را که تلخ نوشیدم
خنده های تو را از ابیاتم
از ردیفی که بود دزدیدند
آنقدر عاشق تو بودم که
روی شعرم اسید پاشیدند
حاجتم را خدا گرفت از من
از دعاهای مرد خوش باور
پنبه شد هرچه رشته میکردم
داخل آش نذری مادر
بیخبر خانه را عوض کرده
بر درش هرقدر بکوبی نیست
خوب بودم ولی نفهمیدم
خوب بودن دلیل خوبی نیست
#علیرضا_شاکرانه
۶۴۸
۲۸ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.