آن لباسی که دوستش داری

آن لباسی که دوستش داری
وقت رفتن به کافه پوشیدم
طعم شیرین خودکشی میداد
قهوه ایی را که تلخ نوشیدم

خنده های تو را از ابیاتم
از ردیفی که بود دزدیدند
آنقدر عاشق تو بودم که
روی شعرم اسید پاشیدند

حاجتم را خدا گرفت از من
از دعاهای مرد خوش باور
پنبه شد هرچه رشته میکردم
داخل آش نذری مادر

بیخبر خانه را عوض کرده
بر درش هرقدر بکوبی نیست
خوب بودم ولی نفهمیدم
خوب بودن دلیل خوبی نیست


#علیرضا_شاکرانه
دیدگاه ها (۳۶)

[همیشہ پای " #قرمز " در میان است]قرمزمیتواند رُژِ لب من باشد...

هرچی چُغندِر گوش میشِد دومادم خویش و قوم ☺✋در لهجه اصفهانی د...

هیچ وقت دوستم سجاد را از یاد نمی برم … پسری بود مودب و البته...

شب آرزوها... .شبی که خدا بی حساب میبخشه ^_^امشب آرزوهای هممو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط