میخواهی از حالِ من بدانی ؟سخت نیست ، تصور کن کسی را کههر روز چَند بار، و هر بار چَند ساعَت،روبرویِ پنجره می ایستدو کسی که نیست را به خاطر می آوردکسی که نیستکسی که هست رااز پای در می آوردآری جانم ...از پای در می آورد