۲۵
ات جا خورد اروم پرسید
- ینی چی ؟ شبیه کیم ؟
جونگکوک وایستاد و با بم گفت
” زیادی داری سوال میکنی دختر کوچولو
دوباره همون کلمه نفرین شده لعنتی ..
ات حالش از اون کلمه بهم خورد ، برای اولین بار ، از پرمحبت ترین کلمه عمرش زده شده بود ..
” خیلی دلم میخواد همیشه همینجوری برام خدمت کنی ! ینی باهمین تریپ !
دیگه زیاده روی نبود ؟ ات دیگه انگار داشت به حرفای یهویی و سوپرایز کننده جونگکوک عادت میکرد ..
- عذر میخوام اقای جئون ، کی مرخص شم از حضورتون ؟
” میتونی بری ..
جونگکوک اینو گفت و بلند شد و کتشو تنش کرد .
ات بلند شد و سمت در رفت و باز کرد دید که جونگکوک داره پشت سرش میاد .. توی راهرو بود ، فهمید قصد جونگکوک دید زدن ات از پشت سرش بود ، گرچه جونگکوک تا الان ناشمار لاس زده بود و پسره تقریبا هرزه ای از نظر بقیه به نظر میرسید . ات مکث کرد و برگشت
- بفرمایید جلو حرکت کنید ..
جونگکوک لبش و غنچه کرد و نگاه زیر چشمی به ات انداخت و جلو رفت و راه رفت ، به در بزرگ مشکی رنگ رسیدن و جونگکوک اونو باز کرد ، ات پشت سرش هرجا که میرفت راه میرفت .
” میتونی بری اتاق خودت .
- شبتون بخیر .
جونگکوک بی توجه درو بست ..
ات نفس عمیقی کشید و به دیوار تکیه داد و نفس عمیقی کشید ، همه کارکنا خواب بودم راهرو خلوت بود ، بعد به سمت در بزرگ مخصوص کار کنا رفت و بازش کرد ، سالن بزرگ خاموش و خلوت بود ، سمت راه پله های کنار رفت و شماره اتاقشو پیدا کرد و وارد شد . خودشو روی تخت انداخت و دستشو به قلبش کشید تا یکم اروم بگیره ..
لایکارو برسونید میزارم بسرعت .. ۳۲ لایک ..
- ینی چی ؟ شبیه کیم ؟
جونگکوک وایستاد و با بم گفت
” زیادی داری سوال میکنی دختر کوچولو
دوباره همون کلمه نفرین شده لعنتی ..
ات حالش از اون کلمه بهم خورد ، برای اولین بار ، از پرمحبت ترین کلمه عمرش زده شده بود ..
” خیلی دلم میخواد همیشه همینجوری برام خدمت کنی ! ینی باهمین تریپ !
دیگه زیاده روی نبود ؟ ات دیگه انگار داشت به حرفای یهویی و سوپرایز کننده جونگکوک عادت میکرد ..
- عذر میخوام اقای جئون ، کی مرخص شم از حضورتون ؟
” میتونی بری ..
جونگکوک اینو گفت و بلند شد و کتشو تنش کرد .
ات بلند شد و سمت در رفت و باز کرد دید که جونگکوک داره پشت سرش میاد .. توی راهرو بود ، فهمید قصد جونگکوک دید زدن ات از پشت سرش بود ، گرچه جونگکوک تا الان ناشمار لاس زده بود و پسره تقریبا هرزه ای از نظر بقیه به نظر میرسید . ات مکث کرد و برگشت
- بفرمایید جلو حرکت کنید ..
جونگکوک لبش و غنچه کرد و نگاه زیر چشمی به ات انداخت و جلو رفت و راه رفت ، به در بزرگ مشکی رنگ رسیدن و جونگکوک اونو باز کرد ، ات پشت سرش هرجا که میرفت راه میرفت .
” میتونی بری اتاق خودت .
- شبتون بخیر .
جونگکوک بی توجه درو بست ..
ات نفس عمیقی کشید و به دیوار تکیه داد و نفس عمیقی کشید ، همه کارکنا خواب بودم راهرو خلوت بود ، بعد به سمت در بزرگ مخصوص کار کنا رفت و بازش کرد ، سالن بزرگ خاموش و خلوت بود ، سمت راه پله های کنار رفت و شماره اتاقشو پیدا کرد و وارد شد . خودشو روی تخت انداخت و دستشو به قلبش کشید تا یکم اروم بگیره ..
لایکارو برسونید میزارم بسرعت .. ۳۲ لایک ..
۸.۳k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.