برادرجان
برادرجان
دستش که به آب خورد، یاد وصیت پدرش افتاد:
"کنارش بمان، مظلوم تر از او نیست"
مشک رو آب کرد ...ولی وقتی که بی دست شد ...براش مهم نبود..تنها چی که مهم بود مشک بود...که خجالت زده نشه پیشه * سکینه* تشنگان دشت کربلا...ولی مشک که تیر بدست اون نانجیب...دیگه امیدش ناامید شد ...واز کاکاش حسین خواست تاکه تنش رو ب خمیه گاه برنگردونه
دستش که به آب خورد، یاد وصیت پدرش افتاد:
"کنارش بمان، مظلوم تر از او نیست"
مشک رو آب کرد ...ولی وقتی که بی دست شد ...براش مهم نبود..تنها چی که مهم بود مشک بود...که خجالت زده نشه پیشه * سکینه* تشنگان دشت کربلا...ولی مشک که تیر بدست اون نانجیب...دیگه امیدش ناامید شد ...واز کاکاش حسین خواست تاکه تنش رو ب خمیه گاه برنگردونه
- ۱.۲k
- ۰۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط