دختر گفت بشمار پسرک چشمانش را بست

دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست

و شروع کرد به شمردن: یک…دو… سه …چهار…

دخترک رفت پنهان شود

آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی می کند

برّه شد و با گرگ رفت

پسرک قصه هنوز می شمارد
دیدگاه ها (۱)

خــستــہ امـ …از صبورے خــستـــہ ام …از فــَریــــادهایے که ...

☜ " آدمــــــــــا دو دستن " ☞❂✘ بعضــــــــــیا خیـــــــــ...

ساکت و خیره به عکستبوی سوختنی می آید !به خودم می آیم ، لعنتـ...

بوی الکل و مواد ضد عفونی بینی دختر را میسوزاند. همه جا برای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط