بارون شیشهی ماشینو خیس کرده بود

👇 🏻 💔
بارون شیشه‌‌ی ماشینو خیس کرده بود ..
داشت رانَندگی ‌میکرد ،
هُمایون هی می‌خوند ..
«اَبر می‌بارَد و من می‌شوم از یار جُدا ..»
داشتَم نگاهش می‌کردم ..
از اون مُدل نگاها که
همیشه فقط
درباره‌ ی اون اتّفاق می افتاد ..
از تهِ دلم چشمَم بهش بود ..
اونقدری که نگاهَمو حِس کرد ..
غمِشو دَرک کرد ..
سنگینی‌ شو فَهمید ..
هیچی نگفت ..
زَد بغل ..
برگشت سمتِ من ..
اونم نگاهم کرد ..
از اون مُدل ‌نگاها که
دِلمو قُرص می‌ کرد ..
همینطوری که نگاهم می‌کرد ،
گفت : چی میگه این همایون ..؟
هِی یار جُدا ، یار جُدا ..!
کُجا جُدا ..؟!
اینا رو گُفت ،
وَلی عَوض نکرد ..
هُمایون خوند و اون نگاهم کرد ..
گُفتم : من قُفلی زدم ،
تو چرا نگاه می‌ کنی ؟!
گُفت: نه بابا ..؟!
تو ببینی و من نگاه نکنم نگاه کردنتو ؟!
دیگه چی ؟!
گفتم : می‌‌مونی ؟!
گفت : نَمونم ؟!
گفتم : سوالمو با سوال جواب نَده ..
گفت : نَمونم کُجا بِرم ؟! میتونَم مگه ؟!
گفتم : نمی‌تونی ..؟!
گفت : بدونِ تو نه ..
تو جُدا ، تو جدا ، نمیشه ..
در تَوانم نیست ..
نگاهم کرد و گُفت ..
از تهِ دلش نگاهم کرد و اینارو گفت ..
وَلی ،
تونست ..
من جُدا ، من جُدا ،
خیلی ام خوب تونست ..
دردَم اینه که تونست ...!
.
.
.
#مهدیه_صدر
دیدگاه ها (۱)

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

کف دستم رو نگاه کرد و گفت گمشده داری. این خط که شبیه هشت هست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط