یکی از همین روزها ...
یکی از همین روزها ...
دست خیالت را می گیرم و...
از این شهر لعنتی
می زنم بیرون ...
با تو تا دل کویر می روم
تا قاب آسمان و چشمک پرانی ستاره ها...
تا تپش های رود
و بیکران دریا
تا جاده های مه گرفته ی شمال،
تا گیسوهای پریشانِ گیسوم...
تا هر جا که عطر بودنت در
هوا معلق است
تا رسیدن به چشم هایت ،به گرمیِ دستانت...
تا رسیدن به تو
تا رسیدن به زندگی ......
دست خیالت را می گیرم و...
از این شهر لعنتی
می زنم بیرون ...
با تو تا دل کویر می روم
تا قاب آسمان و چشمک پرانی ستاره ها...
تا تپش های رود
و بیکران دریا
تا جاده های مه گرفته ی شمال،
تا گیسوهای پریشانِ گیسوم...
تا هر جا که عطر بودنت در
هوا معلق است
تا رسیدن به چشم هایت ،به گرمیِ دستانت...
تا رسیدن به تو
تا رسیدن به زندگی ......
۶.۱k
۱۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.