یادم هست پیش از ازدواجم مدتی با

‌‌یادم هست پیش از ازدواجم، مدتی با
همسرم هم‌کار بودم. فضای کار باعث
شده بود که او از شخصیت و اطلاعات
من خوشش بیآید. ناگفته هم نماند؛ خودم هم بدم نمی‌آمد که او این قدر شیفته‌ی یک آدم فراواقعی و به قول خودش عجیب و غریب شده

‌ما با هم ازدواج کردیم. سال اول را پشت
سر گذاشتیم
و مثل همه‌ی زن شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم.
در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان،
چراغ راه آینده‌ی رفتاری‌ام شده!
او گفت: من رو باش که خیال می‌کردم تو چه آدم بزرگ و خاصی هستی!
ولی می‌بینم الآن هیچی نیستی!...
یه آدم معمولی!
امروز که دقت میکنم میبینم
همه‌ی ما در طول زندگی، به لحظه‌ای می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌ای‌مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند.
و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برای‌مان بُت بوده، به طرز دهشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.

ما اغلب دوست داریم از کسانی که
خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و
از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم.
و وقتی آن شخصیت ابرانسانی تبدیل به یک انسان عادی شد، از او متنفر شویم.
به یک دلداده‌ی شیفته باید گفت: کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک شامپانزه‌ی تمام‌عیار می‌شود!
تو با یک آدم معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمان سوپراستار!
همه‌ی ما آدمیم، آدم‌های خیلی معمولی !
دیدگاه ها (۱)

😌‌

وقتی دارید در "همان جاده" می‌رانیدو "همان آهنگ" را با دیگری ...

٣٥ سالمه ازدواج نکردمبچه هم ندارمو این اصلاً بد نیست!‌یکبار ...

#هنر_عکاسی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط