تو شاعرانه ترین ادعای یک غزلی
تو شاعرانه ترین ادعای یک غزلی
من آخرین قدم از ردپای بارانم
تو آن همیشه بهاری که با تمام دلم
میان دغدغه هایت غریبه میمانم
تو خنده ی شب مهتابِ آرزوهایی
من آن پری که به یاد گذشته گریانم
تو عاشقانه بزن زخم مثنوی مرا
که من درخت تبرخورده ی پریشانم
تو آن مترسک چوبی، پناه گندم ها
منم که مزرعه ای خشک و رو به پایانم
گذشتن از دل و ماندن به پای خاطره ها
برای قلب تو هم سخت بوده میدانم
چگونه دل بِکَنم از حریمِ آغوشت
که یاد تو نکند سایه ی پریشانم
تمامِ دلخوشیِ من اسیرِ فاصله هاست
گناه سادگی ام بود عشقِ پنهانم
من آخرین قدم از ردپای بارانم
تو آن همیشه بهاری که با تمام دلم
میان دغدغه هایت غریبه میمانم
تو خنده ی شب مهتابِ آرزوهایی
من آن پری که به یاد گذشته گریانم
تو عاشقانه بزن زخم مثنوی مرا
که من درخت تبرخورده ی پریشانم
تو آن مترسک چوبی، پناه گندم ها
منم که مزرعه ای خشک و رو به پایانم
گذشتن از دل و ماندن به پای خاطره ها
برای قلب تو هم سخت بوده میدانم
چگونه دل بِکَنم از حریمِ آغوشت
که یاد تو نکند سایه ی پریشانم
تمامِ دلخوشیِ من اسیرِ فاصله هاست
گناه سادگی ام بود عشقِ پنهانم
۱۱.۳k
۲۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.