شعری از آیت الله وحید خراسانی در وصف حضرت زهرا سلام الله
شعری از آیت الله وحید خراسانی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها - قسمت اول
ای بلند اختر که ناموس خدای اکبری
عقلِ کل را دختری و علمِ کل را همسری
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادری
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوی
گشت ممنون عطای حق که دادش کوثری
تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسری
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
ای که در آغوش خود خون خدا می پروری
مقتدای حضرت عیسی بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برتری
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذری
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفی
تو بر او هستی مقدّم ، گرچه او را دختری
کهنه پیراهن چو بر سر افکنی در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایی محشری
با چه ذنبی کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبری
قدر تو مجهول و مخفی قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داوری
شمع جمع آل طه بضعه خیر الوری
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجی
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جای خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعای مصطفی
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهای روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسی نبودش کفو و مانندی به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضی
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتی
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الوری و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجی دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفی
مهجه قلبی که آن دل بود قلب ماسوی
ای بلند اختر که ناموس خدای اکبری
عقلِ کل را دختری و علمِ کل را همسری
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادری
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوی
گشت ممنون عطای حق که دادش کوثری
تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسری
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
ای که در آغوش خود خون خدا می پروری
مقتدای حضرت عیسی بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برتری
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذری
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفی
تو بر او هستی مقدّم ، گرچه او را دختری
کهنه پیراهن چو بر سر افکنی در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایی محشری
با چه ذنبی کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبری
قدر تو مجهول و مخفی قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داوری
شمع جمع آل طه بضعه خیر الوری
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجی
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جای خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعای مصطفی
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهای روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسی نبودش کفو و مانندی به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضی
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتی
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الوری و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجی دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفی
مهجه قلبی که آن دل بود قلب ماسوی
- ۲.۰k
- ۰۳ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط