پیراهنی که عطر اورا بدهد، پیش ما که نیست. آویزان جالباسی
پیراهنی که عطر اورا بدهد، پیش ما که نیست. آویزان جالباسی است، در میان انبوهی از لباسهای یک خانه.
اصلا پیراهنی ازعطر او کنار ما که نمی آید، در کنار صاحب شیرین سخنش می ماند.
مثلا او هم شاید، زمانی در لحظه ای کوتاه هوس پیراهنی از عطر ما را بکند اما زود منصرف می شود.
و میگوید؛ خود یار بهتر است، نه لباسش.
اولین بار که پیراهن های عطرآگین او را که روی جالباسی بود دیدم، دلم برایشان رفت. میخاستم یکی را از آنِ خودم کنم اما دلم سوخت که شاید لازمش بشود. سردش بشود. بی شک دیوانه بودم وگرنه یک را برمیداشتم و بعدا خبر دزده شدن لباسش را به او می دادم.
میدانی بجز پیراهن هایش، من در پیچ آن موهای زهرآگینش بودم که پاد زهرش را فقط خودش دارد.
و ناگهان دیدم امد. نتوانستم به کنجکاوریام ادامه دهم. عقب نشینی کردم.
از خیر پیراهنش گذشتم؟ نه، منتظر فرصتی دوباره ام.
#شوکول
اصلا پیراهنی ازعطر او کنار ما که نمی آید، در کنار صاحب شیرین سخنش می ماند.
مثلا او هم شاید، زمانی در لحظه ای کوتاه هوس پیراهنی از عطر ما را بکند اما زود منصرف می شود.
و میگوید؛ خود یار بهتر است، نه لباسش.
اولین بار که پیراهن های عطرآگین او را که روی جالباسی بود دیدم، دلم برایشان رفت. میخاستم یکی را از آنِ خودم کنم اما دلم سوخت که شاید لازمش بشود. سردش بشود. بی شک دیوانه بودم وگرنه یک را برمیداشتم و بعدا خبر دزده شدن لباسش را به او می دادم.
میدانی بجز پیراهن هایش، من در پیچ آن موهای زهرآگینش بودم که پاد زهرش را فقط خودش دارد.
و ناگهان دیدم امد. نتوانستم به کنجکاوریام ادامه دهم. عقب نشینی کردم.
از خیر پیراهنش گذشتم؟ نه، منتظر فرصتی دوباره ام.
#شوکول
۱.۹k
۰۹ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.