مگر من از این شبها چه میخواهم

مگر من از این شبها چه میخواهم
به جز
جاده‌ های مه گرفته ی شمالی
یک دلِ سیر نمِ باران
یک موسیقیِ آرام
یک دنیا دلخوشی کنارِ تو
دو تا صندلی باشد
کمی دست هایت
کمی شانه هایت؛
کمی‌ تاریکی ِ محض،
و کمی‌ غرق شدن در قهوه ی چشمانت...
همین برای دیوانگی کافیست
…که تـو باشی و مـن و یک جاده ی مهتابیِ بی انتها...
دیدگاه ها (۴)

‌بامن هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای‌دوست هم‌چنان دل‌من مهربان ت...

بیا به هم کمی لبخند قرض بدهیم و کمی دلخوشی..تو لبخند بزن تا ...

و خدا بیشتر از هر کسی بدهکار من است! و تو تمام طلب من از خدا...

نگاهم کن که من رو به سقوطم.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط