اگر شهر مالِ من بود ؛
اگر شهر مالِ من بود ؛
در هر خيابانش یک بغل فروشى
تأسيس میكردم كه اگر پاييز بود و
نمِ باران و يک دنيا برگِ زردِ ريخته از
درخت و یک دل كه پر از دلتنگیست ؛
جايى باشد براى دقيقهاى در آغوش
كشيده شدن . .
و ثانيهاى آرامش و لحظهاى امنيت!
آرى من اگر بودم ؛
به جاى اين همه درمانگاه و مريضخانه
در هر خيابان ؛ فقط يک
بغل فروشى میزدم و تمام . .🔐'💙'
- شيما بهزاد
در هر خيابانش یک بغل فروشى
تأسيس میكردم كه اگر پاييز بود و
نمِ باران و يک دنيا برگِ زردِ ريخته از
درخت و یک دل كه پر از دلتنگیست ؛
جايى باشد براى دقيقهاى در آغوش
كشيده شدن . .
و ثانيهاى آرامش و لحظهاى امنيت!
آرى من اگر بودم ؛
به جاى اين همه درمانگاه و مريضخانه
در هر خيابان ؛ فقط يک
بغل فروشى میزدم و تمام . .🔐'💙'
- شيما بهزاد
۲۸.۸k
۲۶ مهر ۱۴۰۱