چتر خیسش رو با رسیدن به ورودی کافه برعکس روی زمین گذاشت و
چتر خیسش رو با رسیدن به ورودی کافه برعکس روی زمین گذاشت و بعد تکوندنش ، با سلیقه اون رو بست. آروم و بیصدا وارد کافه شد و سمت میزی که همیشه پذیرای اون و همراهش بود رفت.
باریستا نگاه ستاره ایش رو به مرد جوان داد و صداش رو بلند کرد.
" مثل همیشه دوتا لاته کارامل آقای کیم ؟
چشمهای ته غمگین اما هنوز هم مثل روزهای قبل زیبا بود .
" نه آقای کانگ! یه دونه کافیه اون دیگه پیشم نیست ...
صبحتون بخیر ☕
باریستا نگاه ستاره ایش رو به مرد جوان داد و صداش رو بلند کرد.
" مثل همیشه دوتا لاته کارامل آقای کیم ؟
چشمهای ته غمگین اما هنوز هم مثل روزهای قبل زیبا بود .
" نه آقای کانگ! یه دونه کافیه اون دیگه پیشم نیست ...
صبحتون بخیر ☕
۱۳.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۰