ما هردو آدمهای از عشق ترسده ای بودم ه پشت دوار بلند

ما هردو آدم‌های از عشق ترسيده ای بوديم كه پشت ديوار بلند غرور سنگر گرفته بودیم!
ما كه هراس داشتيم از دوست داشتن و دوست داشته شدن،
ما كه در لفافه حرف زدن را خوب بلد بوديم برای نصفه نيمه ابراز كردنِ علاقه‌مان،
ما كه حتي مجال آدم برفی ساختن در بهمن ماه و غوطه ور شدن در شكوفه های گيلاس بهاری را نداشتيم...
ما كه ياد گرفته بوديم از خيلی دور نگرانی برای يكديگر را تجربه كنيم،
شب ها به حرف‌های گفته و ناگفته‌مان فكر كنيم،
و گاهی زوم عكس‌های از هم داشته‌مان شويم و پيش بيني كنيم از اينجا تا غرق شدن در چشم های يكديگر چند فرسنگ فاصله هست،
ما كه حرف زدن را دوست داشتيم اما گاهی سكوت كرديم مبادا رازِ دل‌مان فاش شود،
ما كه تعلق خاطر داشتيم اما هيچگاه تعهدی نداديم،
ما كه هر دو خواستيم تا ابد بمانيم كنارهم ،
اما آدم های از عشق ترسيده ای بوديم...


#شکیبا_بهرامی
دیدگاه ها (۱۱)

‌می‌آیم به تومثل رنگ به چهره‌اتمثل لباس به تنتمثل عینک به صو...

دوست‌ترت دارم، از هر چه دوستای تو به من، از خود من، خویش‌ترد...

لذّت دنیا،داشتنِ کسى ستکه دوست داشتن را بلد است؛به همین سادگ...

اگر تمام دنیا هم دورم جمع شوندنمیتوانند اندازه ی یک نفس عشقت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط