از استراق سمع اندیشه
از استراق سمع اندیشه
بیلبوردهای مرگ آزادی
از چه بگویم ، درد بسیار است
از اشک هایی که هدر دادی
دیگر دهانت را نمی بویند
این ابن ملجم های بنیادی
هر جا که گفتی دوستت دارم
داس است و خنجرهای فولادی
از من کمی آهسته تر رد شو
من کنج این تقویم پوسیدم
مرگیده ام در کافه هایی که
لبهات را هرگز نبوسیدم
تیر خلاصت را بزن هرچند
صدبار قبل از این خلاصیدم
هر شب تو را با درد نوشیدم
در کافه های بی قراری که
هر خوب و بد در من بسر آمد
جز لحظه های انتظاری که
پاییزها را زندگی کردم
در انتظار نوبهاری که ...
یلدای بی اشراق تاریخم
دیریست در عقد زمستانم
جا مانده از اردی جهنّم ها
از اینهمه پاییز حیرانم
بعد از سی و نه سال تنهایی
چشم انتظارِ مهرِ آبانم
تقویم ، وارونه ورق خورده
اینجا کسی از زندگی مُرده
دیروزهامان را کجا بردند ؟
فردای مان از بیخ پژمرده
ما خاطرات مشترک داریم
ما را کسی از یادمان برده
پروازهامان را اگر کشتند
از میله ها هرگز نترسیدیم
فریادهامان را تبر خشکاند
صد بار دیگر باز روییدیم
تا از لبامان خنده را چیدند
با چشم های خیس خندیدیم
این هم سکانس آخر من بود
تنهایی و پاییز و دلتنگی
آنجا برایم درد معنا شد
که شیشه ای شد عاشق سنگی
وقتی که در هر حال می بازی
بیهوده با تقدیر می جنگی
#مرتضی_شاکری
بیلبوردهای مرگ آزادی
از چه بگویم ، درد بسیار است
از اشک هایی که هدر دادی
دیگر دهانت را نمی بویند
این ابن ملجم های بنیادی
هر جا که گفتی دوستت دارم
داس است و خنجرهای فولادی
از من کمی آهسته تر رد شو
من کنج این تقویم پوسیدم
مرگیده ام در کافه هایی که
لبهات را هرگز نبوسیدم
تیر خلاصت را بزن هرچند
صدبار قبل از این خلاصیدم
هر شب تو را با درد نوشیدم
در کافه های بی قراری که
هر خوب و بد در من بسر آمد
جز لحظه های انتظاری که
پاییزها را زندگی کردم
در انتظار نوبهاری که ...
یلدای بی اشراق تاریخم
دیریست در عقد زمستانم
جا مانده از اردی جهنّم ها
از اینهمه پاییز حیرانم
بعد از سی و نه سال تنهایی
چشم انتظارِ مهرِ آبانم
تقویم ، وارونه ورق خورده
اینجا کسی از زندگی مُرده
دیروزهامان را کجا بردند ؟
فردای مان از بیخ پژمرده
ما خاطرات مشترک داریم
ما را کسی از یادمان برده
پروازهامان را اگر کشتند
از میله ها هرگز نترسیدیم
فریادهامان را تبر خشکاند
صد بار دیگر باز روییدیم
تا از لبامان خنده را چیدند
با چشم های خیس خندیدیم
این هم سکانس آخر من بود
تنهایی و پاییز و دلتنگی
آنجا برایم درد معنا شد
که شیشه ای شد عاشق سنگی
وقتی که در هر حال می بازی
بیهوده با تقدیر می جنگی
#مرتضی_شاکری
۲.۲k
۲۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.