پارت هفتم رمان
ییعیت: هوووووووووووف راحت شدم سریع دویدم سمت لیزگه چشماش خمار بود که صدام کرد گفتم: جونم نفسم قربونت برم بگو
لیزگه: میشه تخت و بلند کنی؟
کمکش کردم و یهو تا تموم شد کارم روی لبام بوسه ی ریزی زد
ییعیت: ای ناقلا توی بیمارستان هم ول نمیکنی نه ؟
لیزگه : اوففففففف دیوونه شدم ییعیت؟
ییعیت: جونم؟ چی میخوای
لیزگه : طعم ل.بات و 😅
ییعیت: دختر الان نمیشه که اع آخه..
تا اومدم ادامه بدم یقه مو گرفت و من و کشوند سمت خودش و شروع کرد به خوردن لبام اینقدر محکم میک میزد که انگار تشنه ی طعم لبم بود
۲ ساعت بعد
کارای لیزگه رو انجام دادم و مرخص شد خودمم حالم بهتر بود توی ماشین بودیم
که لیزگه گفت: آخ جون امشب پِلَن داریم
ییعیت: چه برنامه ای داریم مگه؟
لیزگه: قراره امشب یه کاری کنیم هوم نظرت؟
ییعیت:میخوای باز بیهوشم کنی 😅
لیزگه: برو گمشو اع من امشب باید روی بدنت بخوابم☺🙂و......
ادامه ی پارت با آجیم https://wisgoon.com/asdor2024
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.