هیهات که جان طاقت افسانه ندارد

در عشق، #مسیر ی است که میانه ندارد
ساقی به گذر، ساغر و پیمانه ندارد 

صد دفتر و دیوان غزل هست، ولی حیف
این #راه دگر حافظ فرزانه ندارد 

از مدّعی ِ رهرو ِ این عشق بپرسید
معشوق چرا نرگس مستانه ندارد 

در #جاده ی این عشق، امیری است چو کوروش
افسوس که یک افسر شاهانه ندارد 

آوازه ی لیلی ز غزل رفت، چراکه
دیگر غزلی عاشق دیوانه ندارد 

نقّاله و راویّ و سخنگو، همه هستند
هیهات که جان طاقت افسانه ندارد 

از مسلک این عشق دگر هیچ نگویم
زیراکه زبان، واژه ی دردانه ندارد
دیدگاه ها (۱)

همت می‌خواهد...

یاد مرگ

تا یکیو می‌بینید تنهایی تون رو دور نندازیدیه وقتایی باز لازم...

عشق ما را پی کاری به جهان آورده است

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط