هیهات که جان طاقت افسانه ندارد
در عشق، #مسیر ی است که میانه ندارد
ساقی به گذر، ساغر و پیمانه ندارد
صد دفتر و دیوان غزل هست، ولی حیف
این #راه دگر حافظ فرزانه ندارد
از مدّعی ِ رهرو ِ این عشق بپرسید
معشوق چرا نرگس مستانه ندارد
در #جاده ی این عشق، امیری است چو کوروش
افسوس که یک افسر شاهانه ندارد
آوازه ی لیلی ز غزل رفت، چراکه
دیگر غزلی عاشق دیوانه ندارد
نقّاله و راویّ و سخنگو، همه هستند
هیهات که جان طاقت افسانه ندارد
از مسلک این عشق دگر هیچ نگویم
زیراکه زبان، واژه ی دردانه ندارد
ساقی به گذر، ساغر و پیمانه ندارد
صد دفتر و دیوان غزل هست، ولی حیف
این #راه دگر حافظ فرزانه ندارد
از مدّعی ِ رهرو ِ این عشق بپرسید
معشوق چرا نرگس مستانه ندارد
در #جاده ی این عشق، امیری است چو کوروش
افسوس که یک افسر شاهانه ندارد
آوازه ی لیلی ز غزل رفت، چراکه
دیگر غزلی عاشق دیوانه ندارد
نقّاله و راویّ و سخنگو، همه هستند
هیهات که جان طاقت افسانه ندارد
از مسلک این عشق دگر هیچ نگویم
زیراکه زبان، واژه ی دردانه ندارد
۲۶.۳k
۱۷ اسفند ۱۳۹۹