دیشب مدیر ساختمون اومده بود دمِ درِ خونه، با بابام کار دا
دیشب مدیر ساختمون اومده بود دمِ درِ خونه، با بابام کار داشت! بابام رفت جلوی در، منم صدای آهنگو زیاد کرده بودم! یهو بابام داد زد: اون لامصبو خفه ش کن ببینم این چه گهی میخوره آخه! من:)))))) بابام: / مدیر: ((
ﺗﻮ اﻧﺘﺸﺎرات داﻧﺸﮕﺎه ﯾﻪ دﺧﺘﺮه دَر ﻓﻠﺸﺶ رو ﮔﻢ ﮐﺮده ﺑﻮد ﺑﻌﺪ آروم از ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ اﮔﻪ ﻓﻠﺶ در ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ وﯾﺮوﺳﯽ ﻣﯽ ﺷﻪ؟؟؟ ﯾﻌﻨﯽ از ﺷﺪت ﺧﻨﺪه ﭘﻠﻪ ﻫﺎ رو دﻧﺪون ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ!!!
ﺁﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻧﺘﺎﯾﺠﯽ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺮ ﮐﻠﺎﺱ ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ خلاﻗﺎﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ
توی خیابون زنه پاش سُر خورد! گروووپس خورد زمین هیچی دیگه رفتم زیر بغل... شوهرشو گرفتم که از خنده غَش کرده بود...!!:)
خیلی دوست دارم یکی از استادام رو در حال خنده تو خیابون ببینم، برم پیشش بگم چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم!
باید یه شلوار بدوزم قسمت باسنشو حوله بدوزم دستامو باش خشک کنم این جوری بهتره...
از حموم اومدم بیرون... اومدم برقو خاموش کنم برق گرفتتم... واسه مادر بزرگم تعریف کردم... یه دقیقه فکر کرد بعد میگه: برقم برقای قدیم... میگرفت درجا طرفو خشک میکرد...!!! یعنی محبت میچکه ازشون!
ﺗﻮ اﻧﺘﺸﺎرات داﻧﺸﮕﺎه ﯾﻪ دﺧﺘﺮه دَر ﻓﻠﺸﺶ رو ﮔﻢ ﮐﺮده ﺑﻮد ﺑﻌﺪ آروم از ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ اﮔﻪ ﻓﻠﺶ در ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ وﯾﺮوﺳﯽ ﻣﯽ ﺷﻪ؟؟؟ ﯾﻌﻨﯽ از ﺷﺪت ﺧﻨﺪه ﭘﻠﻪ ﻫﺎ رو دﻧﺪون ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ!!!
ﺁﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻧﺘﺎﯾﺠﯽ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺮ ﮐﻠﺎﺱ ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ خلاﻗﺎﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ
توی خیابون زنه پاش سُر خورد! گروووپس خورد زمین هیچی دیگه رفتم زیر بغل... شوهرشو گرفتم که از خنده غَش کرده بود...!!:)
خیلی دوست دارم یکی از استادام رو در حال خنده تو خیابون ببینم، برم پیشش بگم چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم!
باید یه شلوار بدوزم قسمت باسنشو حوله بدوزم دستامو باش خشک کنم این جوری بهتره...
از حموم اومدم بیرون... اومدم برقو خاموش کنم برق گرفتتم... واسه مادر بزرگم تعریف کردم... یه دقیقه فکر کرد بعد میگه: برقم برقای قدیم... میگرفت درجا طرفو خشک میکرد...!!! یعنی محبت میچکه ازشون!
۲.۱k
۳۱ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.