وقتی گفت میخواهی زنده ات کنم

وقتی گفت می‌خواهی زنده ات کنم...
من سال ها بود که مرده بودم.....
سال‌ها بود که درد مردن ...
و عذاب جان کندن را فراموش کرده بودم
از آخرین باری که مرده بودم
سال‌ها می‌گذشت ...
اما من هنوز از یادآوری آن وحشت داشتم....
گویی زخم‌های مرگ هنوز التیام نیافته بودند
دوباره گفت...
می خواهی از مرگ بیرون بیاورمت؟
من در تردید بین شیرینی زنده شدن ...
و تلخی مرگی
که باز انتظارم را می‌کشید بودم ...
که او با دست هاش ...
که از جنس دوست داشتن بودند ...
مرا از اعماق مرگ ...
به سطح زندگی آورد ...
و من عاشق شدم....
دیدگاه ها (۸)

اینکه نگذاری قلبت کسی را که دوستش داریببخشد؛ خیلی خیلی سخت‌ت...

زندگی را همانجا یاد گرفتمتوی گلفروشی !دسته گل های کوچک برای ...

چه کسی می داندآنانکه که باهمندچقدر باهمند؟یا آن که می رودتا ...

http://irsv.upmusics.com/Downloads/Musics/Farzad%20Farzin%20...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط