📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت35
🏴پرتودوازهم🏴
خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه... خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو،
اشباع شو، سرریز شو.
آنچنان که بتوانى دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیرى... و او را از زمین بلند کنى و به خدا بگویى :خدا! این قربانى را از آل محمد قبول کن!
درست همان جا که گمان مى برى...
انتهاى وادى مصیبت است ، آغاز مصیبت تازه اى است ؛ سخت تر و شکننده تر.
اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاك گرم نینوا بگسترانى تا اسبها بى مهابا بر آن بتازند و جاى جاى سم ستوران بر آن نقش استقامت بیندازد.
بناست بمانى و تمامت عمر را با همین جگر زخم خورده و چاك چاك سر کنى.
ابن سعد داوطلب مى طلبد براى اسب تازاندن بر پیکر حسین . در میان این دهها هزار تن ، ده تن و دامان مادرشان ناپاك تر.
یکى اسحق بن حیوة حضرمى است ، یکى اخنس بن مرثد، یکى حکیم بن طفیل ،یکى عمربن صبیح صیداوى ، یکى رجاء بن منقذعبدى ،
دیگرىصالح بن سلیم بن خیثمه جعفى است دیگرى واحظ بن ناعم و
دیگرى صالح بن وهب جعفى و
دیگرى هانى بن ثبیت حضرمى و دهمى اسید بن مالک.
کوه هم اگر باشى...
با دیدن این منظره ویرانگر از هم مى پاشى و متلاشى مى شوى . اما تو کوه نیستى که کوه شاگرد کودن و مانده و درجا زده مکتب توست.پس مى ایستى
دندانهایت را به هم مى فشارى
و خودت را به خدا مى سپارى و فقط تلاش مى کنى که نگاه بچه ها را از
این واقعه بگردانى تا قالب تهى نکنند و جانشان را بر سر این حادثه نبازند.
و ذوالجناح چون همیشه چه محمل خوبى است . هرچند که خودش براى خودش داغى است و نشان و یادگارى از داغى ، هرچند که بچه ها دوره اش کرده اند و همه خبر از سوارش مى گیرند و چند و چون شهادتش ؛ هرچند که سکینه به یالش آویخته است و ملتمسانه مى پرسد:
_اى اسب باباى من ! پدرم را عاقبت آب دادند یا همچنان با لب تشنه شهیدش
کردند؟!
هرچند که پر و بال خونین ذوالجناح ، خود دفتر مصیبتى است که هزاران اندوه را تداعى مى کند،
اما همین قدر که نگاه بچه ها را از آنسوى میدان مى گرداند،... همین قدر که ذهن و دلشان را از اسبهاى دیگر که به کارى دیگر مشغولند، غافل مى کند، خود نعمت بزرگى است ، شکر کردنى و سپاس گزاردنى.بخصوص که مویه بچه ها، کاسه صبر ذوالجناح را لبریز مى کند،
او را از جا مى جهاند و به سمت مقر دشمن مى کشاند.
و بچه ها از فاصله اى نه چندان دور جسارت و بى باکى ذوالجناح را مى بیند که یک تنه به صف دشمن مى زند و افراد لشکر ابن سعد را به خاك و خون مى کشد و فریاد عجزآلود ابن سعد را بر سر سپاه خود مى شنوند که :
تا این اسب ، همه را به کشتن نداده کارى بکنید.و بچه ها تا چهل جنازه را مى شمرند که از زیر پاى ذوالجناح بیرون کشیده مى شود...
#ادامه_دارد...
♥️#قسمت35
🏴پرتودوازهم🏴
خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه... خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو،
اشباع شو، سرریز شو.
آنچنان که بتوانى دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیرى... و او را از زمین بلند کنى و به خدا بگویى :خدا! این قربانى را از آل محمد قبول کن!
درست همان جا که گمان مى برى...
انتهاى وادى مصیبت است ، آغاز مصیبت تازه اى است ؛ سخت تر و شکننده تر.
اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاك گرم نینوا بگسترانى تا اسبها بى مهابا بر آن بتازند و جاى جاى سم ستوران بر آن نقش استقامت بیندازد.
بناست بمانى و تمامت عمر را با همین جگر زخم خورده و چاك چاك سر کنى.
ابن سعد داوطلب مى طلبد براى اسب تازاندن بر پیکر حسین . در میان این دهها هزار تن ، ده تن و دامان مادرشان ناپاك تر.
یکى اسحق بن حیوة حضرمى است ، یکى اخنس بن مرثد، یکى حکیم بن طفیل ،یکى عمربن صبیح صیداوى ، یکى رجاء بن منقذعبدى ،
دیگرىصالح بن سلیم بن خیثمه جعفى است دیگرى واحظ بن ناعم و
دیگرى صالح بن وهب جعفى و
دیگرى هانى بن ثبیت حضرمى و دهمى اسید بن مالک.
کوه هم اگر باشى...
با دیدن این منظره ویرانگر از هم مى پاشى و متلاشى مى شوى . اما تو کوه نیستى که کوه شاگرد کودن و مانده و درجا زده مکتب توست.پس مى ایستى
دندانهایت را به هم مى فشارى
و خودت را به خدا مى سپارى و فقط تلاش مى کنى که نگاه بچه ها را از
این واقعه بگردانى تا قالب تهى نکنند و جانشان را بر سر این حادثه نبازند.
و ذوالجناح چون همیشه چه محمل خوبى است . هرچند که خودش براى خودش داغى است و نشان و یادگارى از داغى ، هرچند که بچه ها دوره اش کرده اند و همه خبر از سوارش مى گیرند و چند و چون شهادتش ؛ هرچند که سکینه به یالش آویخته است و ملتمسانه مى پرسد:
_اى اسب باباى من ! پدرم را عاقبت آب دادند یا همچنان با لب تشنه شهیدش
کردند؟!
هرچند که پر و بال خونین ذوالجناح ، خود دفتر مصیبتى است که هزاران اندوه را تداعى مى کند،
اما همین قدر که نگاه بچه ها را از آنسوى میدان مى گرداند،... همین قدر که ذهن و دلشان را از اسبهاى دیگر که به کارى دیگر مشغولند، غافل مى کند، خود نعمت بزرگى است ، شکر کردنى و سپاس گزاردنى.بخصوص که مویه بچه ها، کاسه صبر ذوالجناح را لبریز مى کند،
او را از جا مى جهاند و به سمت مقر دشمن مى کشاند.
و بچه ها از فاصله اى نه چندان دور جسارت و بى باکى ذوالجناح را مى بیند که یک تنه به صف دشمن مى زند و افراد لشکر ابن سعد را به خاك و خون مى کشد و فریاد عجزآلود ابن سعد را بر سر سپاه خود مى شنوند که :
تا این اسب ، همه را به کشتن نداده کارى بکنید.و بچه ها تا چهل جنازه را مى شمرند که از زیر پاى ذوالجناح بیرون کشیده مى شود...
#ادامه_دارد...
۷.۴k
۰۵ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.