شاعر! مبارکت باد ناگاه روشنایی
شاعر! مبارکت باد ناگاه روشنایی
شادا که بارِ دیگر از عشق می سرایی
میبینمت که مشتاق، تن داده ای به این درد
بی منتِ طبیبی بی حاجتِ دوایی
اینگونه دوست دارم دنبال دوست گشتن
نه هیچ جایگاهی نه هیچ جای پایی
من لحظه لحظه خود را، گم کرده ام در این راه
آینه ام کجایی؟آینه ام کجایی؟
#شعرم همیشه در خود #حرفی نگفته دارد
زیرا که تا همیشه تو در نگفته هایی
دیوانگی ست آری اما چه می توان خواست
جز ماجرا پسندی وقتی تو ماجرایی
یکبارِ دیگر ای عشق! مشت مرا گره کن
تا در قفس بخوابم: «یا مرگ یا رهایی»
#محمدعلی_بهمنی
شادا که بارِ دیگر از عشق می سرایی
میبینمت که مشتاق، تن داده ای به این درد
بی منتِ طبیبی بی حاجتِ دوایی
اینگونه دوست دارم دنبال دوست گشتن
نه هیچ جایگاهی نه هیچ جای پایی
من لحظه لحظه خود را، گم کرده ام در این راه
آینه ام کجایی؟آینه ام کجایی؟
#شعرم همیشه در خود #حرفی نگفته دارد
زیرا که تا همیشه تو در نگفته هایی
دیوانگی ست آری اما چه می توان خواست
جز ماجرا پسندی وقتی تو ماجرایی
یکبارِ دیگر ای عشق! مشت مرا گره کن
تا در قفس بخوابم: «یا مرگ یا رهایی»
#محمدعلی_بهمنی
۵۸۶
۰۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.