در منی و اینهمه ز من جدا

در منی و اینهمه ز من جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بیخبر ز من
برکشی تو رخت خویش از این دیار

سایه ی توام به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو

شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو ....در تو آورم پناه
موج وحشی ام که بیخبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
وه ...مگر به خوابها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند ... بلکه ره برم به شوق
در سراچه ی غم نهان تو
دیدگاه ها (۱)

نه در کف فنجان قهوه ،نه در اخم پیشانی فالگیر ،نه در ازدحام آ...

به یـاد طعم لب های عســـــل آلوده ات شبهاهمیشه یکنفر با چشمه...

نه خطی گوشه ی چشمم!نه رنگی بر لب و گونه ....اتاق خواب من خال...

دنیا !تف کن مرا ...شبیه هسته ی تلخ بادام تف کن مرا ...به سمت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط